loading...
mehremood
مهرموعود بازدید : 19 جمعه 11 دی 1388 نظرات (0)

رب اجعلني مقيم الصلوه و من ذريتي ربنا و تقبل دعاء ( پروردگارا ! من و فرزندانم را از اقامه كنندگان نماز قرار ده و دعاي مرا قبول فرما).
سوره مباركه ابراهيم ـ آيه شريفه 40

EXtdblog.irEX

عبارت مشهور "العلم في الصغر، كالنقش في الحجر" (دانش در كودكي، مانند نقش پايدار در سنگ است.)، امروزه با پيشرفت دانش پزشكي و روان پزشكي و به خصوص با پيدايش روان كاوي توجيه كامل علمي پيدا كرده است.
روان شناسي مدرن، با تداعي از مكتب روان كاوي فرويد و نظريات "ژان پياژه"، "جان باولف" و بسياري از دانشمندان ديگر، به ما مي گويد كه مهم ترين دوران زندگي بشر كه به وجود آورنده شخصيت نهايي او خواهد بود، دوران كودكي است. بر اين اساس هر قدمي كه در جهت ايجاد سلامت رواني اطفال برداشته شود، به نوبه خود سبب ايجاد جامعه اي سالم و موفق خواهد شد.
اما بزرگ ترين موهبتي كه ممكن است در جهت ايجاد سلامت رواني نصيب يك طفل نورسيده گردد، پاي گذاشتن او در خانواده اي مؤمن و نمازگزار است.

تعاليم آيين حيات بخش اسلام كه حتي كوچك ترين مسائل بشري را بدون پاسخ نگذاشته است، از همان بدو تولد نوزاد براي او برنامه ها و روش هاي متعددي دارد كه عمل به آنها ضامن سعادت و سلامت هميشگي انسان است.
از جمله در بعد سلامت رواني، آيين اسلام به والدين و به خصوص پدر، مؤكداً حكم كرده است كه مثلاً نام نيك بر بچه بگذارند(1) و امروز علماي روان شناسي متفقاً به اين نتيجه رسيده اند كه چگونه نام يك كودك در شكل گيري شخصيت او تأثير گذار است و چگونه يك نام بد ممكن است، موجبات تحقير كودك (مثلاً تمسخر او توسط همسالان ) و در نتيجه تزلزل شخصيتش گردد و يا هنگامي كه روان كاوي در قرن بيستم، حكايت از حضور تظاهرات نهفته اما مقتدر جنسي در وجود اطفال مي كند، آنگاه مفهوم عميق آن بخش عظيم از احاديث و روايات معصومين(ع) كه مثلاً بوسيدن دختران توسط مرد نامحرم را بعد از 5 ، 6 سالگي منع كرده اند.(2)

در هر صورت كودكي كه در خانواده مؤمن و نمازگزار به دنيا مي‌آيد و زمزمه حيات بخش اذان و اقامه در گوش راست و چپش نخستين نغمه زندگي او مي‌گردد، كودكي است كه گام در مسيري سعادت‌بخش گذاشته است.
تغذيه كودك تا دو سال به وسيله شير مادر و بهره‌مندي كامل او از آغوش پر مهرش كه يك موهبت اسلامي است به او ايمني محيرالعقولي در مقابل بخش عظيمي از بيماري هاي رواني مي‌بخشد. مثلاً احتمال اضطراب يا افسردگي كه بر اثر جدايي از مادر به وقوع مي پيوندد، بسيار كم مي شود. چرا كه امروزه روشن شده است اكثر كساني كه به دام مهلك اعتياد گرفتار مي آيند كساني هستند كه در كودكي، از شير و آغوش مادران شان محروم بوده اند.(3)
شيوع اسكيزوفرني كه خطرناك ترين و مهلك ترين بيماري در روان پزشكي است در بچه هاي خانواده هاي مسلمان و نمازگزار بسيار کم است، چرا كه علم امروز ثابت كرده است كه بروز اسكيزوفرني، ارتباط معني داري با وجود سيستم زن سالاري در اداره خانواده ها دارد (4) که مسلماً در خانواده هاي نمازگزار، با رعايت اصول درخشان قرآني، از قبيل(الرجال قوامون علي النساء) و رد صريح و قاطع سيستم شوم "زن سالاري‌"، قدم بزرگي در جهت كاهش ميزان ابتلا به اين اختلال برداشته مي شود.
همچنين درباره آثار مثبت و متعدد، قانون مؤكد اسلامي مبني بر آزاد گذاشتن كامل كودكان تا سن 7 سالگي و پرهيز از تنبيه و محدوديت براي آنها مي‌توان تعمق بسيار نمود.

اما بعد ديگر، تأثيري است كه نماز به طور مستقيم بر حالات رواني اطفال دارد و آن بر اثر نماز خواندن خود كودك حاصل مي شود.
شروع نماز در سنين كودكي سبب مي شود كه او اين صفت حسنه را به صورت يك عادت معمول و سازنده در جسم و روان خود، ملكه نمايد و جزو برنامه هاي هميشگي زندگي خود، قرار دهد و در نتيجه از همه فوايد نماز، در بعد سلامت رواني در آينده برخوردار گردد.
به علاوه با شروع نماز در دوران كودكي، مفاهيمي مثل خدا و مذهب و دستوراتي مثل تعاليم اسلامي، چنان در ذهن پذيرنده و شفاف كودك كه هنوز سنگيني و تيرگي گناهان ظرفيت هاي فكري و مغزي او را آلوده نكرده است، جاي مي گيرد كه امكان شك و ترديد در اين زمينه در آينده بسيار كاهش مي يابد.
اين نكته به خصوص بايد مورد توجه خانواده هايي قرار گيرد كه با وجود آن كه خود را مسلمان مي دانند اما وقتي كه فرزندشان به سن تكليف مي رسد او را به بهانه اين كه:
"هنوز خيلي كوچك است !" به خواندن نماز تشويق نمي كنند. اين مسئله كه با كمال تأسف به خصوص در مورد دختر بچه ها كه سن تكليف آنها پايين تر است (9 سالگي)، شيوع بيشتري دارد، مسبب عوارض مخرب بسياري در آينده كودك خواهد شد.
در حقيقت پدر و مادراني كه با دلسوزي ساده انديشانه، فرزند خود را به برپاداري نماز تشويق نمي كنند، خيانت بزرگي از جهت محروم نمودن كودك خويش از اين نعمت بزرگ مرتكب مي شوند. چرا كه به اين ترتيب گويي به آلودگي كودك خويش، به انواع گناهان و انحرافات و بدبختي ها و بيماري هاي جسمي و رواني، رضايت داده اند و او را به خسارت سنگين در دنيا و آخرت محكوم نموده اند.
به همين دليل است كه آيين مقدس اسلام و به خصوص ائمه بزرگوار شيعه(ع) با توصيه هاي مؤكد، مسلمانان را به آموزش مرحله به مرحله نماز به كودكان فرا خوانده اند و حتي با اين كه از مجازات ها و تنبيهات بدني در مورد كودكان، به خصوص قبل از 7 سالگي، منع نموده اند در مورد ترغيب به نماز گاهي امر به تنبيه كودكان فرموده اند. در اين مورد در حديثي معتبر از حضرت امام صادق(ع) آمده است كه فرمودند: چون پسر، سه ساله شود، پدر و مادر به او مي گويند كه: هفت مرتبه بگو "لا اله الا الله" و چون سه سال و هفت ماه و بيست روز از عمرش بگذرد، به او مي گويند كه هفت مرتبه بگويد: "محمد رسول الله" ، پس چهار سالش تمام شود به او مي گويند كه هفت مرتبه بگويد: "صلي الله علي محمد و آله" پس چون پنچ سالش تمام شود او را وا مي دارند كه خدا را سجده كند.
اما چون شش سالش تمام شود. نماز را به او ياد مي دهند و چون هفت سالش تمام شد، وضو را به او ياد مي دهند و او را به نماز امر مي كنند و چون نه سالش تمام شود وضو و نماز را به خوبي به او مي آموزند و از ترك وضو و نمازاو را نهي کنند. پس چون كودك وضو و نماز را ياد گرفت، خداوند پدر و مادرش را خواهد آمرزيد.(5)
مفاهيم عميق اين حديث از جمله اين كه اقامه نماز پس از اقرار به توحيد و نبوت (كه اساسي ترين اصول اعتقادي اسلام هستند) قرار گرفته و اين كه عمل به اين حديث ضامن آمرزش پدر و مادر تلقي شده است، بايد به دقت مورد توجه خانواده ها قرار بگيرد.

پي نوشت:

1. حديث از امام صادق(ع)، كافي جلد 6 صفحه 49
2. براي مشاهده اين قبيل احاديث مراجعه كنيد به كتاب ارزشمند حليه المتقين، اثر علامه بزرگ مجلسي(ره)، صفحه 49
3. براي مطالعه درباره تاثيرات رواني تغذيه با شير مادر رجوع كنيد به مجموعه مقالات سمينارهاي مربوطه و به خصوص تحقيقات آقاي دكتر ياسمي(روان پزشك)
4. رجوع كنيد به مجموعه ارزشمند و بي نظير"اولين دانشگاه، آخرين پيامبر" اثر جاودانه شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد ـ جلد 21
5. حليه المتقين، علامه مجلسي (ره)

منبع: سازمان تبلیغات اسلامی مازندران

مهرموعود بازدید : 27 جمعه 11 دی 1388 نظرات (0)

اهمیت عزاداری :


قیام امام حسین ( ع ) در هر عصر و زمان و برای هر ملت و مردمی پیامی دارد، پیامی که هیچ گاه کهنه نمی شود . اما در شرایطی که همواره ستم پیشگان و استعمارگران خون آشام در تلاش بوده اند تا نقش عاشورا را کمرنگ نموده و بنیانش را براندازند ، موثرترین عاملی که می تواند آن را برای نسلهای آینده حفظ نماید ، مراسم سوگواری امام حسین ( ع ) می باشد . برپا داشتن مراسمی به یاد سید الشهداء در ایام مختلف بویژه ، دهه محرم و روز عاشورا می تواند روشی برای احیاء خط ائمه و تبیین مظلومیت آنان باشد . تاکیدهای فراوان پیامبر و ائمه به برپائی مراسم سوگواری نیز هماهنگ با این اهداف عالیه بوده است . روایت است از امام صادق ( ع ) که فرمودند : " خداوند شیعیان ما را مشمول رحمت خویش سازد . به خدا قسم شیعیان ما همان مومنین اند ، آنان به خدا قسم با حزن و حسرت طولانی خویش ]در عزای ما[ شریک و همــدرد مصیبت های ما خاندانند . "( بحار الانوار ، ج ۴۳، ص ۲۲۲).

EXtdblog.irEX

همچنین ایشان به فضیل می فرمایند : " آیا مجالس عزا بر پا می کنید و از اهل بیت و آنچه بر آنان گذشته صحبت می کنید ؟ فضیل گفت : آری قربانت گردم ، امام فرمود : این گونه مجالس را دوست دارم پس امر ما را زنده گردانید که هر کس امر ما را زنده کند مورد لطف و مرحمت خدا قرار می گیرد . ]ای فضیل [ : هر کس از ما یاد کند ، یا نزد او از ما یاد کنند و به اندازه بال مگسی اشک بریزد ، خدا گناهانش را بیامرزد اگر چه بیش از کف دریا باشد . "( همان ، ص ۲۸۲و ۲۸۹)
امام رضا ( ع ) در این رابطه می فرماید : " کسی که متذکر مصایب ما شود و به جهت ستم هایی که بر ما وارد شده گریه کند ، در روز قیامت با ما خواهد بود و مقام و درجه مارا خواهد داشت و کسی که مصیبت های ما را بیان کند و خود بگرید و دیگران را بگریاند ، در روزی که همه چشم ها گریان است ، چشم او نگرید و هر کسی در مجلسی بنشیند که در آن مجلس ، امر ما را زنده می کنند ، روزی که قلب ها می میرند ، قلب او نخواهد مرد . "( همان ، ص ۲۷۸)
اما نکته ای که از تمام این روایات می توان در یافت این است که ائمه ( ع ) ، به منظور حفظ واقعه کربلا و انتقال فرهنگ آن به نسل های آینده ، برگزاری مراسم سوگواری ساده و بی آلایشی را توصیه می نمودند ، اما متاسفانه با گذشت زمان و گسترش مذهب تشیع ، این مراسم به پاره ای از آداب و رسوم قومی و ملی و سلایق فردی و جمعی ممزوج شد ، که خود می تواند مانعی برای درک مناسب پیام عاشورا باشد .

قمه چیست ؟ قمه زن کیست ؟

قمه نام سلاحی است شبیه شمشیر اما کوتاهتر و پهنتر بدون انحنا و کجی ، و به هر کسی که با این سلاح در روز عاشورا سر خویش یا دیگران را مجروح می سازد " قمه زن " ، و به این عمل " قمه زنی " می گویند .
کسانی که می خواهند صبح روز عاشورا " قمه " بزنند ، در شب عاشورا قمه خود را تیز کرده و در جلسه عزاداری به نام " مشق قمه " شرکت می کنند و در صبح عاشورا بعد از نماز صبح سر برهنه ، پا برهنه و کفن پوش قمه ها را در دست گرفته از پهنا به سر می زنند و با نوحه خوانی و گفتن " حیدر ، حیدر " آماده قمه زنی می شوند . استــــاد قمـــه زن با زدن دو - سه ضربه سر افراد را مجروح ساخته و سپس آنها از پهنای قمه بر روی زخم زده و حسین - حسین می گویند ، بعضی افراد نیز که خود توان قمه زدن را دارند به دلخواه خویش با ضرباتی سر خویش را مجروح ساخته و گاهی آنقدر قمه می زنند تا از هوش بروند .

قمه زنی از منظر تاریخ

از نظر تاریخی مسلم است که قمه زنی در قبل صفویه هیچ گونه سابقه ای نداشته است و تردیدها در آن است که آیا در زمان صفویه به وجود آمده است ؟ و یا اینکه بعد از صفویه و در زمان قاجاریه رواج یافته است ؟
بعضی از محققان بر این عقیده اند که قمه زنی در زمان صفویه تاٌسیس گردیده و صفویه آغازگر آن بوده است به این صورت که در روز عاشورا سلاطین صفویه به بخشهای خاصی از افواج ارتش قزلباش خود که به گروه فدائیان قزلباش مشهور بودند دستور می دادند تا به طور منظم و دسته بندی شده ، دسته های عزاداری راه بیاندازند . نصراله فلسفی در کتاب تاریخ شاه عباس کبیر که یکی از دقیقترین تواریخ است فوج فدائیان را چنین تشریح می کند : فدائیان قزلباش که همیشه سرشان به نشانه خدمت تراشیده بود در رز عاشورا شمشیر به دست بیرون می آمدند و تصورشان این بود که نوعی همدردی با اصحاب امام حسین داشته باشند . آنان می گفتند : در چنین روزی که امام حسین و اصحابش تیر می خورند پس ما هم این حالت را برای خودمان ایجاد می کنیم ، یعنی نشان می دهیم که ما در راه امام حسین فدوی هستیم و حاضریم سرمان بریده شود و این شروع قمه زنی شد .
استاد یوسفی غروی در تاریخ نگاری عاشورا و تحریفات آن چنین می نویسد : این احتمال نیز وجود دارد که نخست این عمل از سوی صوفیان و درویشان انجام می گرفته است . چنانکه " پیترو دلاواله " یکی از سیاحان عصـــر شاه عباس اول می نویسد : " بسیاری از دراویش در کوچه های پر رفت و آمد شهر ، تمام بدن خود تا گلو و حتی قسمتی از سر خود را در خمره هایی از گل پخته که در داخل زمین پنهان شده فرو می کنند بطوری که انسان تصور می کند واقعاً مدفون شده اند و از طلوع تا غروب خورشید و حتی تا پاسی از شب گذشته به همین نحو باقی می مانند ...جمعی دیگر در میدان ها وکوچه های مختلف و جلوی خانه های مردم برهنه و عریان در حالی که فقط با پارچه سیاه سترعورت کرده و تمام سر تا پای خود را با ماده ای سیاه و براق رنگ زده اند ، حرکت می کنند . به همراه این اشخاص عده ای برهنه راه می روند که تمام بدن خود را به رنگ قرمز در آورده اند تا نشانی از خونهایی که به زمین ریخته و اعمال زشتی که آن روز نسبت به امام حسین ( ع ) انجام گرفته است ، باشد . و تمام این برای نشان دادن مراتب سوگواری و غم و اندوه آنان در عزای امام حسین ( ع ) است .... "
اما برخی دیگر از محققان و تاریخ نگاران نیز بر این عقیده می باشند که قمه زنی مربوط به دوره قاجار بوده و در عصر صفویه وجود نداشته است . استاد رسول جعفریان در این باره می گوید : " پرسیده اند قمه زنی و سینه زنی از کجا شروع شده است ؟ حقیقت این است که دو - سه احتمال هست . یک نظر جدی این است که بخش هایی از صورت های عزاداری از هند آمده است . تشیع در زمان صفوی به هند رفت و در برگشتش از بندر بوشهر و شیراز وارد ایران شد . در مورد لبنان هم همینطور است . در نبطیه یک عالم شیعه گفته یک عده ایرانی این جا آمدند و یک رسم ورسوم خاصی در عزاداری دارند که جلوی اینها باید گرفته شود . این عبارت مال اواخر زمان قاجار است .... عزاداری ریشه اش از خود ائمه است ، ولی شکل عزاداری عربها به گونه دیگری است .

[۱] شکل عزاداری ایرانی ها بعدها به وجود آمد . راجع به سینه زنی و قمه زنی ، تاریخش به بیشتر از اواخر قاجاریه نمی رسد .... یکی از دلایل این است که فتاوایی که از علما داریم همه اش مال اواخر قاجاریه است و مطلقاً در استفتائات قدیمی تر راجع به این نصی نداریم .

[۲] این سیستم سینه زنی یا زنجیر زنی یا قمه زنی مطلقاً در متون صفوی نیست . عزاداری ها معمولاً در خانه ها بر پا می شد ، به این صورت که روضه الشهداء را رو به روی خودشــــــان می گذاشتند و از روی آن می خواندند . "
اما اگر بخواهیم به یک جمع بندی میان این دو نظریه دست یابیم باید گفت که ریشه های این گونه عزاداری ها از زمان صفویه نشاٌت می گیرد ولی نه بصورت کنونی ، بلکه بصورت فردی و بسیار محدود و بی ضابطه انجام می گرفته است . و خواستگاه آن بیشتر در شهرهایی بوده است که در آن دراویش و صوفیان نفوذ بیشتری داشته اند .
گزارشی از اولیاء چلپی در عهد شاه صفی در مورد عزاداری مردم تبریز که مرکز اصلی تجمع دراویش و صوفیان بوده اظهارات فوق را تاٌیید می کند : " هنگامی که خواننده به قسمتی میرسد که طرز کشته شدن امام حسین به دست شمر ملعون را توصیف می کند درست در همان لحظه تصاویر اجساد اطفال کشته شده امام را از چادر شهیدان کربلا بیرون می آورند . از تماشای این منظره فریادها و ناله و شیون های " وای حسین " گوش فلک را کر می کند و تمامی تماشگران گریه وناله سر می دهند ، صدها تن از مخلصان با شمشیر و قمه به سر و صورت و پیکر خود زده مجروح می شوند . " (ایرانیان و عزاداری عاشورا ، اصغر فروغی ابری ، ص ۶۱).
با این حال در طول دوره صفویه و زندیه ، عزاداری رسمی و سنتی شیعیان همواره به صورت روضه خوانی و برگزاری تعزیه انجام می گرفته است و همین امر منجر گردیده تا سیاحان خارجی عصر صفوی حرفی از قمه زنی یا زنجیر زنی به میان نیاورده و فقط اشاره ای به اعمالی داشته باشند که می تواند سرآغازی برای این اعمال باشد . اما این سبک عزاداریها در دوره قاجاریه صورت منظم تری به خود گرفت و با نفوذ در میان عوام ، در مراسم رسمی ایرانیان رسوخ کرد . " پیر لوتی " که در زمان مظفر الدین شاه به ایران سفر کرده در مورد قمه زنی می نویسد : " مردان ، سر برهنه در میان گیسوان خود شکاف خون آلودی ایجاد کرده اند ( قمه زده اند ) و عرق و قطرات خون روی شانه هایشان جاری است . " (ایرانیان و عزاداری عاشورا ، اصغر فروغی ابری ، ص۶۸).

دلایل قمه زنی :

مدعیان قمه زنی برای اثبات جواز قمه زنی خود به دلایلی استدلال می کنند که در اینجا به نقد بررسی این دلایل پرداخته می شود :

۱- افسانه سر به محمل کوبیدن ( تقریر معصوم ):

قمه زنان به این روایت دروغ استناد کرده و می گویند : اگر قمه زنی و سرشکافتن در عاشورا و عزای سید الشهداء جایز نیست پس چرا حضرت زینب ( س ) سرش را به چوب محمل کوفت و سر و صورت خود را آغشته به خون کرد . دو استدلال برای قمه زنان وجود دارد :
اول اینکه چون حضرت زینب پرورش یافته دامان وحی بوده و نافرمانی خدا را انجام نمی دهد اگر کاری از او سر زده می توان مجاز بودنش را استنباط کرد .
دوم اینکه مگر امام سجاد ( ع ) که امام معصوم بوده همراه حضرت زینب ( س ) نبود و این اقدام عمه را ندید آیا سکوت امام معصوم در اینجا نمی تواند در تاٌیید و تقریر این عمل باشد ؟ تقریر معصوم نیز حجت است .
اما اصل ماجرا چنین است که فردی بنام " مسلم جصاص(گچکار) " نقل می کند : به هنگامی که در حال بازسازی دروازه اصلی شهر کوفه بوده هیاهویی می شنود و به سمت هیاهو حرکت کرده و می بیند که اسرای واقعه عاشورا در کجاوه بودندو در این هنگام سر بریده امام حسین ( ع ) را بالای نیزه بردند که حضرت زینب با مشاهده سر بریده برادر ، سر خود را از فرط ناراحتی به چوب محمل می کوبد چنانچه خون از زیر مقنعه اش جاری شد . و با چشم گریان اشعاری را قرائت کردند(ناسخ التواریخ ، ج ۶، ص ۵۴و ۵۵) .
این مطلب برگرفته شده از کتابی بنام " نورالعین فی مشهد الحسین " می باشد که نویسنده آن مشخص نیست و تنها به ابراهیم بن محمد نیشابوری اسفراینی نسبت داده می شود که شخصی اشعری مذهب و شافعی مسلک بود و بسیاری از علما در بی اعتبار بودن آن صحه گذاشته اند . چنانچه محدث بزرگوار مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفــاتیح الجنـــــــان بیان می کند که : نسبت سر شکستن به حضرت زینب بعید است چون ایشان عقیله بنی هاشم و صاحب مقام رضا و تسلیم است(منتهی الآمال ، ج ۱، ص ۷۵). وی سپس با استناد به کتابهای معتبر می نویسد که اصلاً محمل و هودجی در کار نبود تا آنحضرت سرش را به آن بکوبد .
همچنین عالم بزرگوار آیت اله حاج میرزا محمد ارباب نیز در خصوص بی اعتبار بودن کتاب نورالعین و بی اساس بودن گفته های مسلم جصاص تاکید دارد(الاربعین الحسینیه ، میرزا محمد ارباب ، چاپ اسوه ، ص ۲۳۲) .
به دلایل زیر این خبر اساس و پایه ای ندارد :
الف )- تنها در کتاب نورالعین نوشته شده که طبق آنچه گفته شد بی اعتبار است . و در سایر کتابهای معتبر دینی این مطلب گزارش نشده است .
ب - سند ندارد و به عبارت دیگر راویان آن در جایی ذکر نشده است .
ج - در اشعاری که به حضرت زینب نسبت داده اند مصرعی آمده که در آن حضرت خطاب به امام حسین ( ع ) می فرمایند : " اگر با من حرف نمی زنی لااقل با دختر صغیر خود فاطمه سخن بگو " . در حالی که بنا به تصریح همه مورخان اسلامی ، فاطمه بنت الحسین که فاطمه کبری هم خوانده می شود در آن زمان ( حادثه عاشورا ) زن بزرگ و شوهر داری بود که همسرشان حسن بن حسن ( ع ) معروف به حسن مثنی بوده و در روز عاشورا پس از آنکه زخمهای فراوانی برداشته بودند از مرگ نجات یافت . و از دختر دیگری بنام فاطمه که صغیر بوده ، در کاروان اسرا نام برده نشده است و آنکه در میان روضه خوانان بنام فاطمه صغری معروف است به قول خود روضه خوانان به علت بیماری در مدینه مانده بود و در حماسه عاشورا شرکت نداشت .
د - در بیت دیگری از همان اشعار منتسب به حضرت زینب ، حضرت امام حسین به سنگدلی و قساوت قلب متهم شده که حتی با تمسک به صنایع ادبی ، مانند تجاهل عارف هم قابل توجیه نیست .
ه - با توجه به شخصیت معرفی شده حضرت زینب در متون اسلامی که ایشان را آدمی خویشتندار و رضا و تسلیم معرفی کرده اند ، آنچه در این کتاب گفته شده با آنچه در سایر متون معتبر اسلامی آمده متضاد است وچهره دیگری از حضرت زینب معرفی شده است .
علاوه بر آنچه گفته شد ، اگر بر فرض محال چنین گفته ای صحت داشته باشد که ندارد ، عمل قمه زنان با فعل حضرت زینب تفاوت آشکار دارد(تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین ، محمد صحتی سردرودی ، ص ۲۰۹) .

۲- جزع برای امام حسین ( ع ) :

قمه زنان با استناد به این موضوع ، قمه زنی را از مصادیق جزع و عزاداری می دانند چون جزع و عزاداری برای امام حسین از شعائر الهی است پس قمه زنی نیز به تبع آن جایز و حتی مستحب است .
ولی باید دانست که هر فعل و شیئی دارای تعریف و محدوده مشخصی می باشد که این تعریف یا از ناحیه شرع مقدس معین شده و یا عقل و عرف برای آن محدوه معین می نماید . در اینجا نیز باید محدوده عزاداری توسط شرع یا عقل معین گردد . امام خمینی (قدس سره) در این باره چنین می گویند :" در اینجا هم باید در خصوص عزاداری ومجالسی که به نام امام حسین ( ع ) بر پا می شود سخنی بگویم . ما وهیچ یک از دینداران نمی گوییم که با این مراسم ، هر کسی هر کاری می کند خوب است . چه بسا علمای بزرگ و دانشمندان ، بسیاری از این کارها را ناروا دانسته و از آن جلوگیری کرده اند(کشف الاسرار ، ص ۱۷۳) . "
اما در مورد قمه زنی باید گفت که هیچ دلیل شرعی که بتوان با آن قمه زنی یا اعمال شبیه به آن را به عنوان عزاداری و جزع بر شمارد موجود نمی باشد . از برخی روایات نیز می توان این موضوع را درک کرد . چنانچه جابر بن عبداله انصاری می گوید از امام محمد باقر ( ع ) درباره جزع سئوال نمودم حضرت فرمودند : " شدیدترین مرتبه جزع عبارتست از فریاد همراه وای گفتن ، زدن بصورت و سینه و چیدن مو از جلوی سر ، و هر کس نوحه گری بر پا کند به طور حتم صبر را رها کرده و در غیر صبر قرار گرفته است . " (وسائل ، ج 2 ، ص 915 ، باب کراهه الصراخ بالویل و العویل)
که با این بیان با قاطعیت می توان گفت که از دیدگاه شرع ، قمه زنی و اعمال شبیه آن را نمی توان به عنوان گونه ای عزاداری و جزع به حساب آورد . زیرا لطم بنا بر تصریح کلیه اهل لغت به معنای زدن بصورت با کف دست است که معنای بسیار متفاوتی با قمه زنی دارد . اما متاٌسفانه بعضی از طرفداران قمه زنی برای این که کار خود را توجیه نمایند و وجهه شرعی به آن بدهند دست به تحریفاتی در متون روایات نیز زده اند . مثلاً روایت (... لا شیی فی الطلم علی الخدود سوی الاستغفار و التوبه ... و علی مثله تلطم الخدود و تشق الجیوب ) ؛ " چیزی در زدن بر صورت به جز استغفار و توبه نیست ... و برای مثل حسین ( ع ) لطمه به صورت زده شده و گریبان چاک زده شده است . " (تهذیب ، ج ۸، ص ۳۲۵) که امام صادق ( ع ) در بیان این معنا می باشند که لطمه زدن بصورت کفاره ای لازم نیست و چون عمل توسط زنان هاشمی و برای سرورانی همچون امام حسین ( ع ) انجام شده فقط توبه و استغفار برای آن کافی است ، به اینگونه بیان شده : " و علی مثله فلتطلم الخدود و لتشق الجیوب " ؛ " و بر مثل حسین ( ع ) باید بصورت زد و گریبان چاک داد . " که در آن نقل فعلهای روایت بصورت امر درآمده است .
در مورد این سند باید گفت :
الف - سند این روایت ضعیف است و بسیاری از فقهاء به این امر تصریح نموده ند :
شهید ثانی در مسالک الافهام در این باره می گوید : " سند این روایت ضعیف می باشد ، زیرا خالد بن سدیر که در سند آن است فردی غیر موثق می باشد . " (مسالک الافهام ، ج ۱۰، ص ۲۷)
شیخ صدوق در مورد او گفته که روایات کتابش جعلی است .
محقق بزرگوار آقا رضا همدانی در کتاب مصباح الفقیه می نویسد : این روایت به خاطر ضعف سندش و اعراض اصحاب از آن صلاحیت برای دلیل واقع شدن را ندارد(مصباح الفقیه ، ج ۱، ص ۴۳۰) .
- آیت اله العظمی گلپایگانی نیز می نویسد : بسیار بعید است که جواز لطم به صورت و گریبان چاک دادن را به عزاداری امام حسین ( ع ) اختصاص دهیم زیرا وقتی که این دو فعل در اسلام حرام باشد محققاً زنان فاطمی نیز آن را انجام نداده اند اگر چه این اعمال برای امام حسین ( ع ) جایز باشد زیرا انجام این اعمال موجب تنفر و بیزاری نفوس مردم از آن عمل میشود(کتاب الطهاره الاول ، ص ۲۱۸) .
ب - متن این روایت دارای تناقضاتی است که بعضی فقها به آن اشاره نموده اند :
- آیت اله سید احمد خوانساری در کتاب جامع المدارک می نویسد : استفاده وجوب کفاره از این روایت به خاطر تناقضاتی که در آن است مشکل است زیرا در آن آمده است نماز کسی که گریبانش را در عزای زوج یا فرزندش چاک دهد صحیح نیست تا اینکه کفاره بدهد و همچنین آمده است که چیزی در لطمه زدن بصورت غیر از استغفار و توبه نیست ، پس چگونه میتوان ملتزم شد که نماز شخص ، بدون کفاره دادن و توبه صحیح نباشد و همچنین چگونه می توان ملتزم به وجوب استغفار و توبه در لطم بر صورت شد با وجود آنچه که در ذیل این روایت آمده است که " و علی مثله تشق الجیوب " زیرا که استغفار و توبه فرع حرمت است(جامع المدارک ، ج ۵، ص ۱۴) .
ج -- چنانچه گفته شد کلمه " لطم " به معنای زدن به صورت با کف دست می باشد نه وارد کردن خراش بصورت ، تا بتوان با آن بر جواز قمه زنی احتجاج نمود . که این معنی را می توان از خود روایت هم فهمید زیرا در صدر روایت برای وارد کردن خراش بصورت کفاره قرار داده شده است . ولی در ادامه ، لطمه را از موارد وجوب کفاره خارج نموده و استغفار را برای آن کافی می داند که این عمل بیانگر آنست که لطمه چیزی غیر از خراش است .
د -- با وجود روایات متعددی که از پیامبر ( ص ) ، اهل بیت ( ع ) در نهی از آسیب رساندن به بدن در عزاداری رسیده است ، استدلال به این خبر ضعیف و غیر صحیح می باشد . بر همین اساس است که گفته شده فتاوی که غالباً از علما و در مورد جواز قمه زنی صادر می شود به خاطر محبت شدید ایشان نسبت به امام حسین ( ع ) و خوف آنها از آسیب وارد شدن به عزاداری آن حضرت است و مبنای محکم فقهی ندارد .
ه - در صورت اثبات لطم توسط زنان فاطمی و همچنین اثبات اینکه امام سجاد ( ع ) بر این اعمال سکوت نمودند نیز نمی توان حکم آنرا برای دیگران جاری نمود . چون ممکن است این حکم فقط اختصاص به زنان فاطمی داشته باشد که در آن شرایط حضور داشتند و دارای رابطه خویشاوندی با آن حضرت بودند .
مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهر الکلام در این باره می نویسد : " استدلال به آنچه که در مورد فعل زنان فاطمی نقل شده است و در ذیل خبر خالد بن سدیر از امام صادق ( ع ) نیز آمده ، متوقف بر آن است که عمل آنها بر غیر پدر و برادرشان باشد و همچنین اینکه حضرت علی بن حسین ( ع ) بر عمل آنها علم داشته و در مقابل آن نیز سکوت نموده اند که این سکوت هم بگونه ای باشد که نشانه ای از رضایت آن حضرت از آن عمل داشته باشد ، که چنگ زدن به خارهای بیابان برای کندن خارهای آن با دست از پذیرش این گفته ها آسانتر است " .
در تعدادی از روایات امام حسین ( ع ) زنان فاطمی را از گریبان چاک زدن و وارد کردن خراش به صورت ، بعد از شهادتشان نهی فرمودند چنانچه در لهوف و دیگر مقاتل معتبر آمده است که امام حسین ( ع ) در شب عاشورا به زنان حرم چنین فرمودند: " ای خواهرم ام کلثوم ، و تو زینب و هم تو ای فاطمه و تو ای رباب توجه کنید ! هر گاه کشته شدم ، گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخن ناروا بر زبان جاری نکنید . " (اللهوف ، ص ۱۴۱-۱۴۰)
در کتاب کامل الزیارت نیز از امام محمد باقر ( ع ) روایت می کند که هنگامی که امام حسین ( ع ) در صدد کوچیدن از مدینه برآمد ، زنان بنی عبدالمطلب آمدند و به نوحه سرایی پرداختند تا آن که امام حسین ( ع ) میانشان رفت و گفت ، شما را بخدا سوگند مبادا که نافرمانی خدا و رسول باشد که از شما سر بزند(کامل الزیارات ، ص ۱۹۵، ح ۲۷۵، باب 29) . که مراد آن حضرت لااقل شق جیوب و خمش وجوه را شامل میشود .
و ) - لطمه زدن همیشه عملی بوده که توسط زنان انجام می گرفته و روایاتی هم که در نهی آن وارد شده همگی خطاب به جمعیت نساء است . پس در صورتی نیز که از روایت فوق جواز لطمه زنی در مصیبت امام حسین ( ع ) برداشت شود باید آن را اختصاص به همان قشر داد .
پس همانگونه که بررسی شد استدلال به این روایت برای اثبات جواز قمه زنی هم از حیث دلالت و هم از حیث سند آن بی مورد می باشد .
از طرفی دیگر عقل هیچ گاه حکم نمی کند که قمه زنی مصداق جزع و عزاداری باشد زیرا عزاداری یعنی اظهار حزن و اندوه نسبت به امام حسین ( ع ) ، کسی که با کارد تیز به جان خودش می افتد و به سر خودش می کوبد حالت حزن و عزاداری است یا یک حالت وحشت و ترس خصوصاً برای بچه ها و افرادی که تحمل دیدن این صحنه را ندارند . گذشته از این عزاداری اگر به نحومتعارف خود باشد اثری که بر آن مترتب است بر جای خواهد گذاشت ولی اگر به گونه های غیر متعارف همچون قمه زنی انجام شود نه تنها اثر وضعی خود را ندارد بلکه ممکن است نتایج بد و سویی بر جای گذارد . به همین جهت بوده که اسلام اجازه نداده است که انسان هر روشی را جهت تحقق عمل خود انتخاب کند . بـــــرای بیـان اندوه ، روشهای متمدن تری وجود دارد که بجاست به مدد انسانیت خود آنها را بشناسیم ، اندوه کنشی برای خودآزاری نیست بلکه راهی برای کمال بخشیدن به انسانیت است .
بر همین اساس است که روش هماهنگ با فکر و عقیده اینست که اندوه از راه قداست قهرمانان آن ، راهی برای هماهنگی با مصیبتی باشد که آنها داشته اند ، تا شهادت ، قداست اسلامی خود را حفظ کند و مصیبت در گامهای رسالت ، موثر واقع شود . بنابراین باید غم و اندوه آنان را به گونه ای مجسم کرد که رسالت را مجسم کنند و جنبه های انسانی آن را آشکار سازد تا مردم بدانند که این مصیبت ، مصیبت انسانی تاریخی نبوده ، بلکه مصیبت انسانیت در تمام مراحل زندگی بوده است .
متأسفانه این روشهای نادرست چنان اهمیتی پیدا کرده اند که این فکر را بوجود آورده اند که میان اینها و بقاء و استمرار دین یا علاقه مردم به اهل بیت رابطه است . بطوری که اگر کسی از جنبه های منفی این روشها سخن گوید ، گویا دعوت به کفر و خروج از دین کرده است . کار بجایی رسیده است که بعضی می ترسند که آنهایی که این روشها را انکــار می کنند از جانب اهل بیت گرفتار بلایی شوند یا ضربتی از آسمان بر سر آنها فرود آید . زیرا در مقام دشمنی با ائمه قرار گرفته اند .
حتی برخی از علماء دینی تصریح می کنند که اگر درباره برخی از مسائل سخنی بگویند از امام حسین ( ع ) بیمناکند گویا آن حضرت که در پیشگاه خداوند است همچون افراد معمولی در قید و بند مسائل شخصی خویش است و در صدد انتقام گرفتن از مخالفین می باشد .

۳- مواسات و همدردی با امام حسین ( ع ) :

دلیل دیگر قمه زنان برای قمه زدن ، این است که آنان عنوان می دارند که عمل ما نوعی مواسات و همدردی با امام حسین ( ع ) است .
در جواب گفت :
ابتدا باید تعریف و محدوده مشخصی برای مواسات مشخص کرد سپس حکم کرد که قمه زنی مصداق مواسات است یا نه ؟ . مواسات در لغت به معنای آن است که از آنچه داریم به طرف مقابل خویش بدهیم تا با او مساوی شویم . پس اطلاق مواسات بر قمه زنی از نظر معنای لغوی غلط است . در اینجا چیزی به امام حسین ( ع ) داده نشده است زیرا انجام این امور یا بخاطر دنیای ایشان است که آنحضرت در دنیا نیستند و یا بخاطر آخرت آن حضرت است که ایشان در آخرت ، به این کارها نیازی ندارند .
پس اگر سید الشهداء به خاطر نبرد در راه خدا متألم میشد ، همدردی ما این است که ما هم بخاطر نبرد در راه خدا متألم شویم ، زیرا معنای مشارکت همین است که در جای او قرار گیریم .

۴-احیای امر مذهب:

مدافعان قمه زنی ادعا می کنند که با قمه زنی پایه های دین را تقویت نموده و بدینوسیله تعداد علاقه مندان به مذهب تشیع را می توان افزایش داد . استناد به این دلیل در منابع مختلف بصورتهای گوناگون دیده می شود . آقای سید حسن شیرازی با حمله به کسانی که در پی حذف این شعائر هستند اینگونه استدلال می کند : " اگر بحث مبارزه با محرمات و حفظ اسلام هست چرا با دیگر محرمات مبارزه نمی شود و اگر بحث مبارزه با این شعائر است چرا از روز اول با آنها مخالفت نشد و مجموع اینها از سالها قبل است که اجرا گردیده است و مهمترین دلایل موافقت با قمه زنی همین هاست . " (اشعائر الحسینیه ، ص ۲۵-۲۶ و ۱۲۸) و پس از نقل آنها نتیجه می گیرد که قمه زنی ذاتاً مباح و پیروی از امام است .
در جواب از این استدلال باید گفت :
باطل بودن این استدلال بسیار مشخص می باشد زیرا اصلی ترین دلیل حرمت قمه زنی موضوع مدهن و تضعیف مذهب بودن آن است بگونه ای که انجام آن چهره ای زشت و وحشیانه از اسلام در نظر غیر مسلمانان و حتی بعضی از مسلمانان بر جای می گذارد .
دانشمند شیعی علامه سید محسن امین ( ره ) در این زمینه می گوید : " چه لزومی دارد در انجام دادن کاری مثل قمه زنی که اگر فرض شود آن عمل جزء قطعی دین اسلام است موجب نسبت داده شدن عار و ننگ به دین و اهل آن میشود . و مردم را از دین متنفر می کند . آیا تقوا و احتیاط ایجاب نمی کند که باید از قمه زنی خودداری نمود . حتی اگر ما قمه زنی را مباح هم بدانیم باید آنرا ترک نمود چون از واجبات نمی باشد که با ترک آن ضرری به دین وارد کند . "
همچنین مرحوم آیت الله العظمی امام خمینی ( ره ) در این باره می گوید : " شما می خواهید برای خدا کاری انجام دهید . در شرایطی که کاری به ضرر اسلام تمام شود بهتر است که انجام نشود مثلاً قمه زنی که موجب وهن اسلام می شود شما تا می توانید دستجات و سینه زنی را با شکوهتر انجام دهید . "( در سایه آفتاب ، محمدحسن رحیمیان ، ص ۱۱۶)

۵- استدلال به فرازی از زیارت ناحیه مقدسه :

در قسمتی از زیارت منسوب به زیارت ناحیه مقدسه آمده است : " من صبح و عصر بر تو ندبه می کنم و به جای اشکها بر تو خون می گریم . " بعضی ها خواسته اند تا از این عبارت جواز قمه زنی و خونریزی را استفاده نموده و بگویند چون امام زمان ( عج ) حاضر است برای جد بزرگوارش خون گریه کند پس ما نیز می توانیم قمه زنی و خونریزی کنیم .
اولاً باید گفت : اینگونه استدلال ها یا از شدت تعصب آنهاست یا از روی قلت سواد . زیرا هر شخص غیر مغرضی با شنیدن این جملات متوجه میشود که خون گریه کردن امری است که عرفاً محال بوده و عملی نیست . پس اگر معنای کلام را آنگونه که قمه زنان معنی می کنند تصور کنیم لازم می آید که نعوذبالله امام زمان ( عج ) در این کلمات دروغ گفته باشند . اینگونه استعمالات ادبی که برای بیان شدت احساسات فرد بکار میرود در کلام فصحاء به وفور یافت میشود و نباید آن را در غیر محل آن ، معنی نمود .
ثانیاً : بحث مربوط به این روایت فقط در عنوان اولی حکم قمه زنی وجود دارد و آن این است که آیا آسیب رساندن به بدن در عزاداری جایز است یا نه ؟ . اما بحث از عنوان ثانوی قمه زنی ، که وهن مذهب بودن آن است همچنان به جای خویش باقی است . به عبارت دیگر قمه زنی همچنان به عنوان ثانوی حرام خواهد بود.

ادعاهای نامشروع :

بسیاری از افرادی که به اینگونه اعمال دست می زنند ادعا می کنند که مصیبت امام حسین ( ع ) چنان در آنها ایجاد حزن و اندوه می کند که عنان عقل خود را از کف داده و از خود بیخود می شوند و بقول خود آنها دیوانه امام می گردند . جای تعجب است که با این ادعاها باید گفت که جایگاه این افراد از ائمه اطهار هم بالاتر است زیرا ائمه با آنکه با علم الهی خویش همیشه ناظر آن وقایع بودند هیچ خبری از آنها بدست نیامده که اینگونه حرکات و رفتار را حتی در سطح کوچکتری انجام داده باشند . حتی امام حسین ( ع ) در شب عاشورا از حضرت زینب خواست تا پس از وی گریبان پاره نکند و صورت نخراشد و فریاد نکشد(اللهوف ، ص ۱۴۰-۱۴۰) .
این افراد باید بدانند که قیام عاشورا قیامی نیست که هدف آن تحویل دادن آدم دیوانه به جامعه باشد بلکه هدفی بسیار بزرگتر و با ارزشتر در آن نهفته است و آن آزادگی و عزت برای زیستن و زندگی کردن است .

تبیین دلائل حرمت قمه زنی

۱-بدعت بودن قمه زنی

بدعت دارای دو معنای لغوی و اصطلاحی است که معنای لغوی آن ایجاد هر امر جدید و بی سابقه و در معنی اصطلاحی به معنای افزودن مسأله وحکمی جدید و بی سابقه به دین است مانند حلال کردن حرامی و یا حرام کردن حلالی . قمه زنی نیز در هر دو معنی آن قرار گرفته و حکم به حرمت آن می گردد .
از طریق معنای لغوی :
هرگاه فعل و امر جدیدی که جزء دین بودن آن ثابت نشده سبب وهن و تضعیف دین شود ، به یقین انجام آن فعل حرام بوده و باید از انجام آن پرهیز شود . قمه زنی نیز از امور اختراعی می باشد که هیچگونه سابقه ای در عصر ائمه ( ع ) و حتی قرون نزدیک به آن نداشته است . شهید مطهری در این رابطه می گوید : " قمه زنی و بلند کردن طبل و شیپور از ارتدوکسهای قفقاز به ایران سرایت کردو چون روحیه مردم برای پذیرفتن آنهاآمادگی داشت همچون برق در همه جا دوید . "( جاذبه و دافعه علی ( ع ) ، ص ۱۵۴) جالبتر آنکه طبق گفته شهید مطهری تیغ زنی ، زنجیر زنی ، حمل صلیب (= حمل علم ) ، زدن طبل و شیپور و ... حتی هم اکنون نیز به همین شکل در لورد lourdes) )سالیانه در سالروز شهادت مسیح ! برگزار میشود .
از طریق معنای اصطلاحی :
بطور کلی اگر شخصی عملی را که دلیلی بر وجوب یا استحباب آن ندارد به اعتقاد اینکه آن عمل واجب یا مستحب است انجام دهد به یقین ، انجام آن فعل با این نیت حرام می باشد . امام خمینی ( ره ) در این مورد می نویسد : " تشریع ، یعنی به دین وارد کردن چیزی که از دین نیست . این مساوی با بدعت است . " (انوار الهدایه ، امام خمینی ج ۱، ص ۲۲۵)
افراد قمه زن نیز قمه زنی را به نیت اینکه از اعمال عبادی و مطلوب است انجام می دهند در حالیکه قمه زنی هیچ میانه ای با دین ندارد . علامه سید محسن امین ( ره ) در این رابطه می نویسد : " بزرگترین گناهها این است که انسان بدعت ها را به جای مستحب گرفته و یا امور مستحبی را بدعت وانمود کند امور نهی شده ، که در عزاداریها فراوان اتفاق می افتد ، از قرار زیر است :

۱- کذب و دروغ گفتن .

۲- آزار نفس و اذیت کردن بدن ، که همان قمه زدن و ... حرام بودن این امور ، عملاً و فعلاً ثابت است .

۳- جیغ زدن و فریادهای بلند زنان ، که علاوه بر زشت بودن آن ، اصلاً گناه و معصیت است .

۴- داد و فریاد و نعره های وحشیانه با صداهای نکره .

۵- غیر از اینها آنچه به نام دین در اینگونه مجالس ، موجب آبروریزی و هتک حرمت فوق العاده دین میشود و حد مرزی نیز نمی توان بر آن شمرد . " (التنزیه ، ص ۱۳)
بدعت در دین امر نکوهیده ای است که به هر نام و هدفی که باشد جز خسران و ضربه بر اصل دین حاصل دیگری ندارد . غالباً آنهایی که اقدام به بدعت گذاری در دین می کنند ، کسانی هستند که از راههای معقول نتوانسته اند جایگاه مناسبی در بین دینداران برای خود پیدا کنند و یا افراد جاهل و غافلی هستند که به گمان خود از این راه می توانند خدمتی به دین کنند. این دسته مصداق بارز افرادی هستند که امام صادق ( ع ) در حدیثی آنها را چنین معرفی می کنند : " دو نفر کمر مرا شکستند ؛ عالم پرده در نابکار و جاهل نادانی که فقط به ظاهر دستورات دینی توجه می کنند ."( میزان الحکمه ، ج۸ ، ص ۴۰۰۳)
پیامبر اسلام ( ص ) فرمودند : " بدترین کارها آنست که نوپدید و بی سابقه باشد . بدانید هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی فرجامش آتش است . " (امالی شیخ مفید ، ص۱۸۸ ، اصول کافی ج۱ ، ص ۵۷)
حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) نیز در نکوهش بدعت چنین می فرمایند: " هیچ بدعتی نهاده نشده مگر آنکه بدان سبب سنتی ترک شد . از بدعت ها بپرهیزید و راه روشن را در پیش گیرید . بهترین کارها آن است که پیشینه داشته باشد و بدترین آنها آن است که نو پدید و بی سابقه باشد . " (میزان الحکمه ، ج۱ ، ص ۴۵۳).

۲-: وهن وتضعیف مذهب

وهن در لغت به معنای تضعیف و سست نمودن کسی یا چیزی است و منظور از آن در اینجا این است که اگر دیگران این عمل را در عزاداری امام حسین ( ع ) ببینند مذهب شیعه را متهم به خشونت ، توحش و خرافه گری می کنند ، که در نتیجه منجر به تضعیف و وهن تشیع می گردد . مهمترین دلیلی که برای حرمت قمه زنی ذکر شده وهن نسبت به مذهب است .
تا کنون در شبکه های تلویزیونی و رسانه های ضد اسلامی در جهان ، با استناد به صحنه های قمه زنی که در برخی دیگر از کشورهای اسلامی نظیر پاکستان و عراق هم معمول است تولیدات زیادی را بر علیه اسلام و مسلمین تهیه کرده اند که در آنها چهره ای خشن و زشت از اسلام معرفی شده است . نظیر فیلم " شمشیر اسلام " که توسط شبکه تلویزیونی بی بی سی تهیه شده و یا فیلم " ترور شیعی " که از تلویزیون آمریکا پخش شد که در آن شیعیان به گونه ای معرفی شده بودند که به چیزی جز قتل و خونریزی فکر نمی کنند و در پایان نیز صحنه های از قمه زنی در روز عاشورا پخش گردید(کیهان عربی ۶/۱/۱۴۱۵ ، شماره ۳۱۱۳) .
اینکه استعماراز تمامی ابزارهای ممکن در جهت ضربه زدن به اسلام و مسلمین استفاده می کند ، در طول تاریخ به اثبات رسیده است ، قمـــه زنی نیز یکی از همین ابزارهــــاست که مقــــام معظم رهبری در این رابطه مطلبی نقــــل کرده اند : " ... وقتی کمونیست ها بر منطقه آذربایجان شوروی سابق مسلط شدند همه آثار اسلامی را از آنجا محو کردند مثلاً مساجد را به انبار تبدیل کردند و ...و هیچ نشانه ای از اسلام و تشیع باقی نگذاشتند فقط یک چیز را اجازه دادند و آن قمه زدن بود . دستورالعمل روسای کمونیستی به زیر دستانشان این بود که مسلمانان حق ندارند نماز جماعت برگزار کنند و یا قرآن بخوانند اما اجازه دارند که قمه بزنند ، چون خود قمه زنی برای آنها یک وسیله تبلیغاتی بر ضد دین و تشیع بود ... " (نقل شده در دیدار عمومی با مردم مشهد در اول فروردین ۱۳۷۶).
در سایت www.rahpouyan.com مقاله ای تحت عنوان " دفاع از حریم شیعه ، قسمت نهم " آمده است که در آن ذکر شده در اسناد سفارت انگلیس در تهران ، مدرکی پیدا شده با این مضمون : در سال۱۳۲۴ شمسی سفارت انگلیس در ایران تعداد۱۵۰۰۰ قمه خرید و به هیئات مذهبی اهدا کرد !که خودتان را بزنید و کاری به کار ما نداشته باشید .

۳- تبعات بهداشتی و روانی قمه زنی :

الف- عوارض بهداشتی :

پیامدهای این عمل ( قمه زنی ) به اعتقاد کارشناسان و متخصصان امور بهداشت عبارتند از :
- خونریزی

- عفونت های موضعی ،قطع شدن عروق و اعصاب

- احتمال شیوع بیماریهای عفونی همچون هپاتیت b و مننژیت

- ایجاد جوشگاه ناهنجار ( محل ترمیم زخم بد شکل )

- احتمال بروز شوک ناشی از کم شدن حجم خون بدلیل خونریزی

- احتمال بروز آنمی ( کم خونی )

- احتمال بروز کزاز و در موارد نادر بیماری هاری

- خطر احتمال ابتلا به عفونتهای پوست و استخوان

- تشکیل کانونهای چرکی داخل نسج مغز و ایجاد آبسه در اثر قمه زدنهای عمقی ، شکستگی استخوانهای جمجمه و فرو رفتگی آن و مرگ سلولی .

ب - اثرات زیانبار اصابت قمه بر مغز :

از دیدگاه دکتر علیرضا زالی جراح مغز و اعصاب و استادیار دانشکده پزشــکی دانشـــگاه عــلوم پزشکی شهید بهشتی ، اثرات وارده به مغز عبارتند از :
-آسیب دیدگی پوست و مو ، استخوان و نسج مغزی زیر استخوان در اثر اصابت قمه
- لختگی ، پارگی، و جراحت وریدی و خونریزی شدید در اثر اصابت قمه به سیستم وریدی مغز مـوسوم به سینوس " بلیاژیتال "
- ایجاد شکستگی فرو رفته در اثر شکسته شدن قطعات استخوانی زیرین
- تشکیل کانونهای عفونت در شکستگی فرو رفته
- کوفتگی ، خونریزی و دچار دمه شدن نسج مغز
- وارد شدن مو و اجسام خارجی به داخل و تشدید خطر عفونت

مهرموعود بازدید : 27 جمعه 11 دی 1388 نظرات (0)

درباره زیارت حضرت سیدالشهدا روایات فراوانی وجود دارد۱ و در خصوص زیارت عاشورای معروف، احادیث متعددی از امام باقر علیه‏السلام و امام صادق علیه‏السلام نقل شده است.۲ امام باقر علیه‏السلام این زیارت را به یکی از اصحابش به نام «علقمه بن محمد حضری» آموزش داده است.

درباره زیارت حضرت سیدالشهدا روایات فراوانی وجود دارد۱ و در خصوص زیارت عاشورای معروف، احادیث متعددی از امام باقر علیه‏السلام و امام صادق علیه‏السلام نقل شده است.۲ امام باقر علیه‏السلام این زیارت را به یکی از اصحابش به نام «علقمه بن محمد حضری» آموزش داده است.

EXtdblog.irEX

از آن جا که زیارت، نوعی اعلام موضع و مشخص کردن خط فکری است و آثار سازنده عجیبی دارد، آن چه به عنوان متن زیارتی خوانده می‏شود، از نظر محتوا و جهت‏دهی، از حساسیتی ویژه برخوردار است. به همین جهت، ائمه علیهم‏السلام با آموختن نحوه زیارت به یاران خود، به این عمل سازنده جهت و غنای بیشتری بخشیده‏اند؛ به گونه‏ای که زیارت‏نامه‏های رسیده از معصومان علیهم‏السلام - مانند زیارت جامعه کبیره، عاشورا، آل یاسین و ناحیه مقدسه - گنجینه‏ای از تعالیم و آموزش‏های عالی آنان است.
زیارت عاشورا - که از تعالیم امام باقر علیه‏السلام است - به سبب آثار سازنده فردی و اجتماعی و بیان مواضع فکری و عقیدتی شیعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهمیت ویژه‏ای دارد. شماری از دستاوردهای این زیارت عبارت است از:

۱. ایجاد پیوند معنوی با خاندان عصمت و تشدید علاقه و محبت به آنان

این محبت موجب می‏شود که زائر، آن بزرگان را الگوی خویش سازد و در جهت همسویی فکری و عملی با آنان بکوشد؛ همچنان که در قسمتی از زیارت، از خدا می‏خواهد که زندگی و مرگش را یک‏سره همانند آنان قرار دهد؛ «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد».
از آن جا که این محبت به خاطر خداوند است - و خاندان عصمت از آن جهت که‏ الهی و منسوب به اویند، محبوب واقع شده‏اند – مایه تقّرب به خداوند است. در قسمتی از این زیارت چنین می‏خوانیم: «اللهم انی اتقرب الیک بالموالاه لنبیک و آل نبیک».

۲. پیدایش روحیه ظلم ستیزی در زائر

تکرار لعن و نفرین بر ستم‏گران در این زیارت، موجب پیدایش روحیه ظلم‏ستیزی در زائر می‏شود. او با اعلام برائت و نفرت از ستم‏گران و ابراز محبت به پیروان حق و دوستان خاندان عصمت، پایه‏های ایمان دینی خود را مستحکم می‏کند. مگر ایمان چیزی جز حب و بغض در راه خداست؛ «هل الایمان الاّ الحب و البغض»؟ موءمن واقعی در برابر ستم، بی‏موضع نیست؛ از ستم‏گر نفرت و انزجار آشکاری دارد و با مظلوم و جبهه حق، اعلام همراهی می‏کند؛ «یا اباعبدالله! انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم».

۳. دوری جستن از خط انحراف

در این زیارت، ریشه‏های ظلم هدف قرار می‏گیرد؛ «فلعن الله امهً اسّست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت و لعن الله امه دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التی رتّبکم الله فیها». ستمی که در عاشورا تحقق یافت، در قلب تاریخ ستم ریشه دارد. این ظلم، یک حلقه از حلقه‏های ستمی است که با انحراف مسیر اصیل خلافت آغاز شد.

۴. الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوه‏های هدایت

در این زیارت آمده است: «فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم و رزقنی البرائه من اعدائکم، ان یجعلنی معکم فی الدنیا و الآخره و ان یثبّت لی عندکم قدم صدق فی الدنیا و الاخره». زائر پس از آن که به حق معرفت پیدا کرد و ستم و ستم‏گر را شناخت و از آنان دوری جست، با ثبات قدم در مکتب خاندان عصمت و پیروی عملی از آنان، خود را در مسیر سعادت دنیا و آخرت قرار می‏دهد؛ یعنی، اسوه‏ها و الگوهای هدایت را - که از سوی خداوند منصوب شده‏اند - سرمشق خود قرار می‏دهد و همگامی با آنان را می‏طلبد.

۵. ترویج روحیه شهادت‏طلبی و ایثار و فداکاری در راه خدا.
۶. احیای مکتب و راه و هدف خاندان عصمت.

پی نوشت :

۱. ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۸۰.
۲. مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰۱، ص۲۹۰؛ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص۳۸؛ شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۵۳۸، ۵۴۲ و ۵۴۷ .

منبع:پرسمان :: فروردین ۱۳۸۴، شماره ۳۱

مهرموعود بازدید : 16 جمعه 11 دی 1388 نظرات (0)

چکیده:

در این مقاله ضمن بیان منفور و مبغوض بودن طلاق در اسلام، ثابت شده است که به دلیل طبیعت زن و مرد راه طلاق نباید به طور مطلق بسته باشد بلکه در جایی که امکان ادامه زندگی نیست نباید به زور قانون زن و مرد را در کنار هم نگه داشت و نیز ثابت شده است که طبیعت و روانشناسی زن و مرد اقتضا می‌کند که حق طلاق به طور عادی و طبیعی در اختیار مرد باشد هر چند در مواردی نیز زن می‌تواند از دادگاه تقاضای طلاق نماید یعنی راه طلاق از ناحیه زن نیز بسته نیست هر چند محدود است.

سئوالات اصلی که این مقاله در پی پاسخگویی به آنهاست عبارتند از:
1- چرا با آنکه طلاق ، در اسلام بسیار مبغوض است، اما در عین حال حلال است؟ چرا طلاق تحریم نشده است؟
2- چرا حق طلاق در اسلام عمدتاً در اختیار مرد است؟ انحصار حق طلاق به مردان ظلم آشکار به زنان و نشانه سلطه مردان به زنان است ، چرا اسلام چنین حکمی را تشریع کرده است؟

EXtdblog.irEX

دنیای مدرن و طلاق:

با آنکه در گذشته زندگی بشر، تلاش‌های فکری و قانونی برای جلوگیری از طلاق ، هرگز به اندازه امروز نبود و مانند امروز درباره علل پیدایش و افزایش و راه‌های جلوگیری از طلاق به فکر نبودند، اما طلاق در گذشته بسیار کمتر از امروز بود. طبیعی است علت افزایش طلاق در دنیای امروز وضعیت زندگی اجتماعی و روابط و اخلاق انسان مدرن است که علل طلاق و گسست خانواده را فزونی بخشیده است.
مجله نیوزویک چاپ آمریکا می‌نویسد:
«سراب طلاق نه تنها تازه پیوندها ، بلکه مادران آنها و زن و شوهران دیرینه­پیوند را هم به خود می‌کشد، به طوری که از جنگ دوم به این طرف ، سطح طلاق در آمریکا به طور متوسط از سالی 000/400 طلاق پایین‌تر نرفته است. سن متوسط دو میلیون زن مطلقه آمریکایی 45 سال است. با وجودی که پس از طلاق ، زن آمریکایی خویشتن را آزادتر از آزاد حس می‌کند­ ، ولی مطلقه‌های آمریکایی - چه جوان و چه میان­ سال - شادکام نیستند و این ناشادی را می‌توان از میزان روز افزون مراجعات زنان به روانکاو و روانشناس، یا از پناه بردن به الکل و یا افزایش سطح خودکشی دریافت. خلاصه اینکه زن آمریکایی همین که از دادگاه طلاق با پیروزی بیرون می‌آید ، می‌فهمد که زندگی بعد از طلاق آنچنان که می‌پنداشته بهشت نیست.»[۱]
«اکنون نرخ طلاق (شمار زوج‌های جدا شده در هر۱۰۰۰ نفر) در ایالات متحده به طور قابل ملاحظه‌ای بالاترین نرخ در جهان است. این نرخ بین سال‌های۱۹۶۵ تا۱۹۸۰ به بیش از دو برابر رسید. پیش‌بینی می‌شود که نیمی از ازدواج‌هایی که در سال۱۹۸۶ صورت گرفته ، به طلاق بیانجامد، و نزدیک به دو سوم تمام ازدواج‌های منعقد شده در سال۱۹۸۸ نیز منجر به جدایی گردد.
بین سال‌های۱۹۷۰ و ۱۹۸۱، تعداد خانواده‌هایی که سرپرستی آنان را زنان طلاق گرفته بر عهده داشتند، از۹۵۶۰۰۰ به۲/۷ میلیون رسید. از سال ۱۹۷۲، هر ساله بیش از یک میلیون کودک درگیر مسئله طلاق شده‌اند؛ در سال ۱۹۸۴، از هر پنج کودک آمریکایی یک کودک در خانواده تک سرپرست زندگی می‌کرد، و در سال ۱۹۸۶، ۲۴٪تمام کودکان زیر هیجده سال در خانواده‌های تک سرپرست زندگی می‌کردند، در حالی که این رقم در سال ۱۹۶۰، ۹٪بود.[۲]»
«در زمان‌هایی نه چندان دور ، طلاق رویدادی غمبار و یا یک رسوایی تلقّی می‌شد. افراد اندکی جرأت می‌کردند از لزوم طلاق آسان سخن بگویند، زیرا با واکنش اکثر مردم مواجه می‌گردیدند، اما در فاصله سال‌های۱۹۶۰ و ۱۹۸۵، میزان طلاق دو برابر شد، به طوری که تقریبا نیمی از ازدواج‌ها به دادگاه طلاق ختم می‌شد. در حدود سال ۱۹۸۵، دیگر کسی طلاق را رسوایی به حساب نمی‌آورد.
حمایت از طلاق از دهه ۱۹۷۰آغاز شد. امروزه سرزنش زن و مرد به خاطر طلاق ، نه تنها از فرهنگ عامه مردم حذف شده، بلکه در کتاب‌های حقوقی نیز دیگر نشانی از آن وجود ندارد. اگر یکی از طرفین ازدواج مرتکب زنا شده باشد، هیچ مجازاتی در انتظارش نیست. زن و مرد به طور مساوی از حق طلاق، حق مشارکت در استفاده از دارایی‌ها، حق سرپرستی کودکان و حق دریافت نفقه برخوردار هستند.[۳]»
«بین سال‌های۱۹۶۰ و۱۹۷۰ میزان طلاق در بریتانیا به طور ثابت هر سال 9 درصد افزایش یافت و در طی آن دهه دو برابر شد. تا سال ۱۹۷۲، تا اندازه‌ای در نتیجه قانون سال ۱۹۶۹، که برای بسیاری طلاق را آسان‌تر کرد که در بند ازدواج‌های از مدت‌ها پیش مرده مانده بودند، میزان طلاق مجدداً دو برابر شده بود.[۴]»

علل افزایش طلاق در عصر حاضر:

دنیای مدرن، انسانی را پرورانده است که اصل در زندگی او لذت و بهره‌مندی فرد و ارضاء خواسته‌های شخصی اوست. مجله نیوزویک می‌نویسد: «علت طلاق در ازدواج‌های ده یا بیست ساله ناسازگاری نیست، بلکه بی­میلی به تحمل ناسازگاری‌های دیرین و هوس برای درک لذت بیشتر و کامجویی‌های دیگر است. در عصر قرص‌های ضد حاملگی و دوران انقلاب جنسی و اعتلای مقام زن، این عقیده در میان بسیاری از زنان قوت گرفته که خوشی و لذت ، مقدم بر استواری و نگهداری کانون خانوادگی است. زن آمریکایی امروز، کامجوتر از زن دیروزی بوده و در برابر نارسایی آن کم تحمل‌تر از مادر بزرگ خویش است»[۵]
نکته نگران‌کننده ای که باید به آن توجه داشت این است که اکثر طلاق‌ها ناشی از درگیری و عدم همفکری زوجین نیست. مطالعات نشان می‌دهد که تنها حدود یک سوم زوج‌های طلاق گرفته، گفته‌اند که آزار، بحث‌های مکرر و دعواهای جدی ، علت طلاق آنان بوده است. این روزها آستانه تحمل افراد، برای مواجهه با ناراحتی‌ها بسیار پایین‌تر از گذشته شده و به همین دلیل ازدواج‌ها به طلاق منجر می‌گردد.
اگر اعتقاد داشته باشیم که طلاق کاری دشوار و نادرست است ، زندگی مشترک را به خاطر فرزندان تحمل می‌کنیم، اما اگر باور کنیم که طلاق آسان و قابل قبول است، رابطه زناشویی را به خاطر خودخواهی خودمان قطع می‌کنیم.
متأسفانه این معضل در کشورهای اسلامی و در ایران نیز به تدریج گسترش یافته و گروهی از زنان و مردان مسلمان امروزی نیز متأثر از دنیای مدرن با ترجیح لذات فردی خویش و کاهش آستانه سازگاری، به آسانی تن به طلاق می‌دهند. طلاق در شهرهایی که تأثیرپذیری بیشتری از فرهنگ جدید غرب داشته‌اند، آمار بالاتری دارد.
عامل دیگر مهم افزایش طلاق در غرب، بی بند و باری جنسی و فراهم بودن کامجویی‌های جنسی برای مردان و زنان در سطح وسیع و دامن زدن به بی بند و باری است و این کامجویی‌های خارج از خانواده، میل به خانواده را کاهش داده و خانواده را در معرض سقوط و فروپاشی قرار داده است.
به گفته شهید مطهری پیشقراولان قرن ‌ما ، روز به روز عوامل اجتماعی طلاق و انحلال کانون خانوادگی را افزایش می‌دهند و با یکدیگر در این راه مسابقه می‌دهند و آنگاه فریاد می‌کشند که چرا طلاق اینقدر زیاد است؟ این‌ها از طرفی عوامل طلاق را افزایش می‌دهند و از طرف دیگر می خواهند با قید و بند کانون جلو آن را بگیرند.[۶]

واژه طلاق:

طلاق[۷] در لغت به معنای آزاد ساختن از قید و بند است و آنگاه به صورت استعاره در رها کردن زن از قید و بند ازدواج استعمال شده است.[۸]

نگاهی به احکام طلاق:

۱- در اسلام اصل اولی بر آن است که مرد، زن را طلاق می‌هد، اما در شرایط خاص، زن می‌تواند از قاضی تقاضای طلاق کرده و بر خلاف میل مرد، قاضی حکم به جدایی زن و مرد دهد که در این صورت یا مرد را مجبور می‌کند تا همسرش را طلاق دهد یا قاضی، زن را مطلقه می‌سازد ، که اینگونه طلاق را «طلاق قضایی» گویند.
۲- زن باید در هنگام اجرای صیغه طلاق ، از خون حیض و نفاس پاک باشد و نیز از هنگام حیض قبل تا زمان اجرای صیغه طلاق، در حال پاکی با شوهرش ارتباط زناشویی نداشته باشد و دیگر اینکه طلاق می‌بایست در حضور دو شاهد عادل انجام گیرد.[۹]
۳- زنی که به بلوغ جنسی رسیده باشد و یائسه هم نباشد، چنانچه پس از ارتباط زناشویی با شوهر ، مطلقه شود ، پس از طلاق باید عدّه نگه دارد؛ یعنی بعد از آنکه شوهرش او را در حالت پاکی از حیض طلاق داد، این زن به قدری صبر کند که دوبار حیض ببیند و پاک شود و هنگامی که حیض سوم را دید عدّه او تمام می‌شود و می‌تواند ازدواج کند ، اما اگر شوهر پیش از ارتباط زناشویی ، همسرش را طلاق دهد، زن عده ندارد و می‌تواند فوراً ازدواج کند.[۱۰]

اقسام طلاق:

طلاق بر دو قسم کلی است: طلاق بائن و طلاق رجعی.
‌أ- طلاق بائن: طلاق بائن طلاقی است که مرد در آن طلاق ، حق رجوع و بازگشت به همسر را در ایام عده ندارد (منظور از رجوع آن است که مرد بدون عقد و خواندن خطبه، با زن آشتی کند و او را مجددا به همسری خود درآورد).
طلاق بائن 5 نوع است:
۱- طلاق زنی که نه سالش تمام نشده باشد.
۲- طلاق زنی که یائسه باشد.
۳- طلاق زنی که شوهرش بعد از عقد با او رابطه زناشویی برقرار نکرده باشد.
۴- طلاق زنی که برای سومین بار طلاق داده می‌شود.
۵- طلاق زنی که به طلاق خلع یا مبارات طلاق داده شده است.[۱۱]
‌ب- در غیر موارد فوق اگر طلاق صورت گیرد، طلاق زن رجعی است.

طلاق مبغوض الهی:

در روایات، کلمات و سیره عملی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت (علیهم السّلام) مشاهده می‌شود، که آنان طلاق را بسیار مذموم و منفور معرفی کرده‌اند. برخی از روایات بدین قرارند:
امام باقر (علیه السّلام) از پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل فرمودند:
«جبرئیل آن‌قدر بر من درباره زن سفارش و توصیه کرد که گمان کردم طلاق زن، جز در وقتی که مرتکب فحشاء قطعی شده باشد سزاوار نیست.»[۱۲]
امام صادق (علیه السّلام) از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل فرمودند:
«چیزی در نزد خدا محبوب‌تر از خانه ای که در آن پیوند ازدواجی صورت می‌گیرد وجود ندارد و چیزی در نزد خداوند مبغوض‌تر از خانه‌ای که در آن خانه پیوندی با طلاق بگسلد وجود ندارد. آنگاه امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اینکه در قرآن نام طلاق مکرر آمده و جزئیات کار طلاق مورد عنایت و توجه قرآن واقع شده، از آن است که خداوند جدایی را دشمن می‌دارد.»[۱۳]
طبرسی در مکارم الاخلاق از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که حضرت فرمودند:
«ازدواج کنید ولی طلاق ندهید ، زیرا عرش الهی از طلاق می‌لرزد.»[۱۴]
امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: «هیچ چیز حلالی مانند طلاق، مبغوض و منفور پیشگاه الهی نیست. خداوند مردمان بسیار طلاق دهنده را دشمن می‌دارد.»[۱۵]
همچنین در روایات اهل سنت، روایاتی فراوان است. در سنن ابن ماجه از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که:
«مبغوض‌ترین حلال در نزد خداوند طلاق است»[۱۶]؛ یعنی در میان حلال‌ها هیچ چیز به اندازه طلاق، مبغوض نیست.

علت مجاز بودن طلاق در اسلام:

چرا اسلام با آنکه طلاق را بسیار مبغوض می‌داند، آن را تحریم نکرد؟ اگر طلاق حلال است، مبغوض بودن یعنی چه؟ و اگر مبغوض است، حلال بودن یعنی چه؟
مگر غیر از این است که اسلام هر عملی را که منفور و مبغوض می‌داند - همچون شراب‌خواری و قمار و ظلم و قتل نفس - تحریم کرده است؟ پس چرا طلاق را تحریم نکرده است؟ اسلام از یک سو طلاق را منفور می‌داند، از سوی دیگر موانعی در مقابل مرد قرار نمی‌دهد و او را در طلاق زن آزاد می‌گذارد، چرا چنین است؟
در پاسخ باید گفت که ازدواج و زندگی زناشویی یک پیوند طبیعی است نه پیوندی قراردادی همچون خرید و فروش، اجاره، وکالت و مانند آنها. این امور صرفاً یک سلسله قراردادهای اجتماعی‌اند که طبیعت و غریزه در آنها نقشی ندارد و قانونی هم از ناحیه طبیعت برای آنها جعل نشده است. بر خلاف ازدواج که بر اساس یک خواهش طبیعی از سوی طرفین شکل گرفته و از این‌رو قوانین آن باید با قوانین فطری و طبیعی ازدواج سازگار باشد.
پیمانی که اساس آن بر محبت و یگانگی است، قابل اجبار و الزام نیست. با زور و الزام قانونی می‌توان دو همکار و شریک را ملتزم به همکاری ساخت که بر اساس رعایت عدالت با یکدیگر همکاری نمایند، اما نمی‌توان با زور و اجبار قانون دو نفر را وادار نمود که یکدیگر را دوست داشته باشند و به هم محبت بورزند، برای یکدیگر فداکاری کنند و سعادت دیگری را سعادت خود بدانند. اگر زن و شوهر در پیمان عاطفی ازدواج، به بن بست رسیدند و شعله محبت میان آنها خاموش شد، راهی جز طلاق و جدایی نیست، چون زن و شوهر به هیچ وجه تعلق و وابستگی روحی نداشته و نمی‌توانند با یکدیگر زندگی کنند. اسلام کوشش‌های فراوانی به کار برده است تا زندگی خانوادگی از لحاظ طبیعی باقی بماند؛ یعنی زن در مقام محبوبیت و مرد در مقام طلب و علاقه و حضور به خدمت باقی بماند، اما پس از آنکه می‌بیند اساس طبیعی این عُلقه و محبت خاموش شده و هیچ تعلق و دلبستگی وجود ندارد ، نمی‌تواند خانواده را یک امرِ باقی و زنده فرض کند. لذا طلاق را به عنوان آخرین راه حل می‌پذیرد.

چرا طلاق در اختیار مرد است؟

گفته شد که قوانین حاکم بر ازدواج ، ناشی از طبیعت ازدواج است. از آنجا که ازدواج ، وحدت و یکی شدن و طلاق انفصال و جدایی است و طبیعت زن و مرد اینگونه است که مرد طالب است و زن مطلوب ، از سوی مرد اقدام برای تصاحب است و از سوی زن عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی. طبیعت، احساسات مرد را بر اساس در اختیار گرفتن شخص زن و احساسات زن را بر اساس در اختیار گرفتن قلب مرد قرار داده است.
در چنین شرایطی، اگر شعله محبت مرد نسبت به زن خاموش شود، بزرگترین اهانت برای زن آن است که مرد بگوید تو را دوست ندارم اما قانون بخواهد زن را به اجبار در کنار مرد به عنوان همسر نگه دارد. قانون می‌تواند زن را به اجبار در کنار مرد و در خانه او نگه دارد ، اما نمی‌تواند زن را در مقام طبیعی خود در محیط زناشویی یعنی مقام محبوبیت و مرکزیت نگهداری کند. قانون قادر است مرد را مجبور به نگهداری از زن و پرداخت نفقه و غیره نماید، اما قادر نیست مرد را در مقام و مرتبه یک فداکار و به صورت یک پروانه در گرد شمع حفظ نماید. از این‌رو خاموش شدن شعله محبت مرد یعنی مرگ ازدواج.
اما حیات خانوادگی با از بین رفتن علاقه زن به مرد از بین نمی‌رود. هر چند حیات خانوادگی وابسته به علاقه طرفین است، اما روانشناسی زن و مرد به گونه‌ای است که علاقه زوجین نسبت به یکدیگر متفاوت است. طبیعت زن و مرد بدین‌گونه است که زن را پاسخ دهندة مرد قرار داده است. علاقه و محبت اصیل و پایدار زن، همان است که به صورت عکس العمل به علاقه و اقدام یک مرد نسبت به او، پدید می‌آید. از این‌رو علاقه زن به مرد، معلول علاقه مرد به زن و وابسته به اوست. اگر مردی از زن خود شکایت دارد، باید بداند (به طور غالب) در اظهار دوستی و نیاز به او کوتاهی کرده است، و هر زنی که از شوهر خود شکایت دارد، باید بداند (به طور غالب) در تزیّن برای او و در تسلیم و اطاعت نسبت به او کوتاهی کرده است. طبیعت و خلقت حکیمانه خداوند، کلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است. مرد است که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست می‌دارد و وفادار می‌ماند. طبیعت کلید فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است؛ یعنی مرد با بی‌علاقگی و بی‌وفایی خود نسبت به زن، او را سرد و بی‌علاقه می‌کند. برای مرد اینکه محبوب زن نباشد، لطمه به شخصیت زن تلقی نمی‌شود، اما برای زن، محبوب نبودن در نزد مرد، بزرگترین لطمه به شخصیت زن است. سردی و خاموشی علاقه مرد به زن، مرگ ازدواج و پایان حیات خانواده است، اما سردی و خاموشی علاقه زن، خانواده را به صورت مریضی در می‌آورد که امید بهبودی دارد و این بهبودی در دست مرد است. این کار برای مرد اهانت نیست که محبوب رمیده خود را به اجبار قانون نگه دارد تا به تدریج او را آرام کرده و به زندگی علاقه‌مند سازد و اتفاقا زن، این حالت مرد را دوست دارد؛ اما برای زن ، اهانتی غیر قابل تحمل است که برای حفظ حامی و دلباخته خود به زور و اجبار قانون متوسل شود. این کار بزرگترین شکست و ضربه روحی برای زن است.[۱۷]
البته اسلام با طلاق‌های ناجوانمردانه؛ یعنی با اینکه مردی پس از امضای پیمان زناشویی و احیانا مدتی زندگی مشترک، به خاطر هوسرانی، همسرش را از خود براند، سخت مخالف است. اما راه چاره این نیست که ناجوانمرد را مجبور به نگهداری زن کند. این نگهداری با قانون طبیعی زندگی خانوادگی مغایر است. زن می‌تواند با زور قانون، خانه را اشغال نظامی کند، اما نمی‌تواند بانوی آن خانواده و رابط جذب احساسات از شوهر و دفع احساسات به فرزندان باشد و هم نمی‌تواند وجدان نیازمند به مهر خود را اشباع کند.
اسلام کوشش‌ها کرده که ناجوانمردی و طلاق‌های ناجوانمردانه از میان برود و مردان جوانمردانه از زنان نگهداری و نگاهبانی کنند. اما اجازه نمی‌دهند که زن به زور و اجبار، نزد مرد زندگی کند.
آنچه اسلام کرده است ، درست نقطه مقابل کاری است که غربی‌ها کرده‌اند. اسلام با عوامل ناجوانمردی و بی‌وفایی و هوس بازی به سختی نبرد می‌کند، اما حاضر نیست زن را به زور به ناجوانمرد و بی وفا بچسباند. اما غربی‌ها روز به روز بر عوامل ناجوانمردی و بی‌وفایی و هوس بازی مرد می‌افزایند، آنگاه می‌خواهند زن را به زور به مرد هوسباز و بی‌وفا و ناجوانمرد بچسبانند.
امروزه در بسیاری از نقاط جهان اختیار طلاق مطلقا در دست قاضی است و تنها دادگاه می‌تواند حکم طلاق را جاری کند، در حالیکه به نظر اسلام چنانکه گفتیم ، وقتی شعله حیات زندگی خانوادگی، از ناحیه مرد خاموش شد، نمی‌توان با زور و اجبار دادگاه، زن را در کنار مرد نگه داشت، بلکه روال طبیعی فسخ و انحلال خانواده انجام شده و طلاق صورت می‌گیرد.
خلاصه این‌که از نظر اسلام اگر مرد نسبت به همسرش بی‌علاقه باشد ، اسلام اجازه طلاق را به مرد داده است و این اختیار و حق طلاق را از مرد سلب نکرده است و موافقت زن را شرط ندانسته است، چرا که عدم موافقت زن با طلاق یعنی زن با اجبار قانون بخواهد خود را همچنان محبوب شوهرش قرار دهد که این از نظر روانشناسی زنان، بدترین اهانت به زن و برای او بسیار شکننده است. اما در نقطه مقابل ، اسلام حق طلاق را به طور طبیعی در اختیار زن قرار نداده است ، چرا که اگر زن نسبت به شوهر بی‌علاقه گردید، مرد از نظر روحی و روانی برای خود اهانت نمی‌داند که با اجبار قانون، همسرش را نزد خود نگه داشته و به تدریج او را به خود علاقه‌مند سازد و او را در کنار خود حفظ نماید. البته آنچه در این زمینه گفته شده است، وضعیت غالب و عمومی در روابط و روانشناسی زن و مرد است ، هر چند موارد استثناء وجود داشته و نیز زن با رفتار خویش می تواند محبت همسر را جلب کند، اما اینها موارد غالب و عمومی نیست و قوانین متناسب با عموم افراد، جعل می‌شود.

زن و احساسات:

یکی دیگر از دلایلی که اسلام حق طلاق را در قدم اول و به طور طبیعی در اختیار مرد قرار داده است و حق طلاق برای زن در شرایط و موارد خاصی می‌باشد، این است که زنان به دلیل ویژگی‌های روحی و روانی خاص خود معمولا زودتر از مردان تحت تأثیر هیجانات و احساسات قرار می‌گیرند و در تصمیمات­، آنان احساسات نقش مؤثری دارد. از این‌رو داشتن حق مساوی با مرد در مسأله طلاق ، می‌تواند خانواده را شدیدا در معرض طلاق و از هم گسیختگی قرار دهد، در حالیکه مردان در اینگونه تصمیمات معمولا دیرتر و با تأخیر تصمیم می‌گیرند. شاید یکی از دلایل مجاز نبودن شغل قضاوت برای زنان نیز همین مسأله باشد.

زن و حق طلاق:

با آنچه گفته شده، آیا در اسلام راهی برای طلاق از سوی زن وجود دارد؟ پاسخ مثبت است.
آنچه گفته شد، این بود که طلاق به صورت یک حق طبیعی از مختصات مرد است، اما مرد می‌تواند به عنوان توکیل به صورت مطلق و یا در موارد خاصی از طرف خود به زن حق طلاق بدهد و برای اینکه مرد از این حق و دادن وکالت به زن، صرف نظر نکند؛ یعنی به صورت وکالت بلا عزل درآید ، این توکیل را به عنوان شرط ضمنی در یک عقد لازم قرار می‌دهند و به موجب این شرط، زن مطلقا یا در موارد خاصی که تعیین می‌شود (مثل اعتیاد مرد ، فساد اخلاقی و...) می‌تواند خود را مطلقه کند.
بنابراین از نظر اسلام، حق طلاق به صورت یک حق طبیعی برای زن وجود ندارد، اما به صورت یک حق قراردادی و تفویضی می‌تواند وجود داشته باشد.

اسلام و تلاش برای کاهش طلاق:

نباید چنین تصور شود که اسلام در زمینه طلاق راه را از هر جهت برای مرد باز گذاشته است. اسلام شرایط و موانع و مقرراتی را برای طلاق قرار داده است که طبعاً موجب تأخیر طلاق و انصراف مرد از طلاق می‌گردد.
۱- اسلام طلاق را عملی بسیار مبغوض و منفور معرفی کرده است.
۲- در جایی که زمینه طلاق و از هم پاشیدگی خانواده فراهم شده است، قرآن کریم توصیه می‌کند که هر یک از زوجین نماینده‌ای از اقوام خویش را به عنوان داور تعیین کرده تا اختلافات و مشاجرات زوجین را بررسی کرده و تمام تلاش خود را برای حل اختلاف بکار برند و چنانچه نهایتاً داوران، جدایی و طلاق را تشخیص دادند، طلاق انجام گیرد.
قرآن کریم می‌فرماید:
«اگر بیم آن داشته باشید که میان زن و شوهر شکاف و جدایی افتد، داوری از خاندان مرد و داوری از خاندان زن را برانگیزانید، اگر داوران نیت اصلاح داشته باشند خداوند میان زوجین توافق ایجاد می‌کند خداوند دانا و مطلع است.»[۱۸]
۳- برای اجرای صیغه طلاق، حضور دو شاهد عادل ضروری است. به علاوه به مجریان صیغه طلاق و شهود توصیه شده است که با کوشش‌های خود مرد را از طلاق منصرف کنند. اما اینکه امروز معمول شده است در حضور دو شاهد عادل که اصلاً زن و شوهر را نمی‌شناسند صیغه طلاق جاری می‌شود، شیوه مورد توصیة اسلام نیست.
۴- اسلام، عادت ماهانه زن را مانع طلاق قرار داده است، بدین معنی که زن در هنگام طلاق باید پاک باشد. این کار علاوه بر آنکه خود مانعی است برای وقوع طلاق، نکته مهمی را در بر دارد که در موارد طلاق رجعی، چون طلاق در هنگام پاکی زن اجرا می‌شود، مرد چنانچه پشیمان شود و قصد رجوع به زن را داشته باشد، چون زن در شرایط پاکی از خون قاعدگی قرار دارد، انگیزه رجوع مرد بیشتر می‌باشد.
۵- قرار دادن عدّه در طلاق رجعی و اینکه تا گذشتن زمان عدّه، توصیه شده است که زن در خانه مرد باشد و نفقه زن در ایام عده بر عهده مرد است و مرد در این مدت بدون نیاز به اجرای صیغه عقد می‌تواند دوباره بازگردد و زندگی با همسر را از سر گیرد، همگی عواملی هستند که موجبات کاهش وقوع طلاق را فراهم می‌سازند.
۶- اسلام هزینه تأمین زندگی فرزندان و نیز مسئولیت و سرپرستی آنان را پس از طلاق بر عهده مرد گذاشته است. به علاوه مرد با طلاق همسر اول برای تشکیل زندگی دوم باید مهریه و نفقه زن جدید را بپردازد و از نو زیر بار هزینه زندگی فرزندان متولد از همسر جدید برود، همه اینها انگیزه مرد را نسبت به طلاق کاهش می‌دهند.

طلاق قضایی:

در اسلام، طلاق حق طبیعی مرد است به شرط اینکه روابط مرد با زن جریان طبیعی خود را طی کند؛ یعنی مرد از زن به خوبی نگهداری کند، حقوق او را ادا کند و با او حسن معاشرت داشته باشد و اگر قصد زندگی با او را ندارد، به خوبی و نیکی او را طلاق دهد و از طلاق او امتناع نکند. حقوق واجب زن را به اضافه مبلغی دیگر به عنوان سپاسگزاری به او بپردازد[۱۹] و عُلقه زناشویی را پایان دهد. اما اگر ازدواج روال طبیعی خود را طی نکند؛ یعنی مرد نه قصد حسن معاشرت و زندگی سعادتمندانه دارد و نه زن را رها می‌کند که دنبال زندگی جدیدی برود، مرد نه به وظایف زوجیت عمل می‌کند و نه به طلاق رضایت می‌دهد، در اینجاست که همچون زایمان غیر طبیعی، باید از روال غیر طبیعی سراغ طلاق زن رفت و زن را مطلقه نمود. در این موارد، مرد نمی‌تواند زن را معلق نگه داشته و او را آزار دهد. در اینجا اسلام به قاضی اجازه می‌دهد که مرد را تکلیف و امر به طلاق کند و اگر مرد طلاق نداد، حاکم طلاق می‌دهد.
امام صادق (علیه السّلام) فرمودند:
«هر کس زنی دارد و او را نمی‌پوشاند و نفقه او را نمی‌پردازد، بر پیشوای مسلمین لازم است که آن‌ها را (به وسیله طلاق) از یکدیگر جدا کند.»[۲۰]
آیاتی از قران کریم نیز به این مسأله اشاره دارند:
«هرگاه زنان را طلاق دادید و موقع عده آن ها فرا رسید، یا از آن‌ها به خوبی نگهداری کنید و یا به خوبی جلویشان را باز بگذارید. مبادا برای اینکه به آن‌ها ستم کنید آن‌ها را به شکل زیان‌آوری نگهداری کنید. هر که چنین کند باید بداند که به خویشتن ستم کرده است.»[۲۱] «حق طلاق و رجوع دو نوبت است (و بیشتر نیست) از آن پس یا نگهداری به شایستگی و یا رها کردن به نیکی.»[۲۲]
از این آیات یک اصل کلی استفاده می‌شود که هر مردی در زندگی خانوادگی، یکی از دو راه را باید انتخاب کند: یا تمام حقوق و وظایف را به خوبی و شایستگی انجام دهد (إمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ = نگهداری به شایستگی و نیکی) و یا پیوند زوجیت را قطع و زن را رها نماید (أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ = رها کردن به نیکی و مهربانی) راه سوم یعنی اینکه زن را طلاق ندهد و به خوبی و شایستگی هم از او نگهداری نکند در اسلام وجود ندارد.
این آیات هر چند در مورد عده و رجوع و عدم رجوع مرد وارد شده است اما اختصاص به این مورد ندارد؛ یک اصل کلی است و حقوق زوجیت را در همه وقت و همه حال بیان می‌کند؛ یعنی زوج به طور کلی در زندگی باید یکی از دو راه فوق را انتخاب کند و راه سومی وجود ندارد.
بنابراین اسلام اجازه نمی‌دهد که مرد از اختیارات خود سوء استفاده کرده و زنی را نه به خاطر زندگی با او بلکه برای در مضیقه و فشار قرار دادن زن و جلوگیری از ازدواج او با مرد دیگر، او را در قید ازدواج نگه دارد و طلاق ندهد.

حاصل سخن:

طلاق در اسلام بسیار مبغوض و مورد تنفر است ، اما با این همه، در جایی که همه راه‌ها برای ادامه زندگی بسته باشد ، اسلام راه جدایی را باز گذاشته است ، اما زن و مرد را ملزم به رعایت اصولی در هنگام طلاق ساخته است. به ویژه مرد را موظف می‌کند که تمام حقوق مادی زن را پرداخته و به نحو شایسته‌ای زن را طلاق دهد. اسلام حق طلاق را هر چند به طور طبیعی از مختصات مرد می‌داند و طلاق دهنده را در زندگی زناشویی، مرد می‌داند ، اما راه‌های متعددی را نیز برای حق طلاق زن باز گذاشته است که زن می‌تواند با تعیین شرایط در آغاز ازدواج و یا استفاده از طلاق قضایی، خود را از مرد جدا سازد.

کتابنامه:

۱- قرآن کریم.
۲- مطهری، مرتضی؛ نظام حقوق زن در اسلام، چاپ ۴۹، صدرا، تهران، ۱۳۸۷.
۳- حر عاملی، محمد بن حسن بن علی؛ تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه، چاپ اول، موسسه آل البیت، قم،۱۴۰۹ ه.ق.
۴- خرمشاهی، بهاءالدین و انصاری، مسعود؛ پیام پیامبر، چاپ اول، جام، تهران، ۱۳۷۶.
۵- شَلیت، وندی و دیگران؛ فمینیسم در آمریکا تا سال ۲۰۰۳، معصومه محمدی و دیگران، چاپ دوم، دفتر نشر معارف، قم، ۱۳۸۳.
۶- گیدتر، آنتونی؛ جامعه شناسی، منوچهر صبوری، چاپ ۱۹، تهران، ۱۳۸۶.
۷- مطهری، مرتضی؛ یادداشت‌های استاد مطهری، چاپ دوم، صدرا، تهران، ۱۳۸۲.
۸- ابن ماجه، حافظ أبی عبد الله؛ سنن ابن ماجه، محمد فؤاد عبدالباقی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان.
۹- بنی هاشمی خمینی، سید محمد حسن؛ توضیح المسائل مراجع، چاپ دهم، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ۱۳۸۳.
۱۰- طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ۱۴۱۷ه.ق.
۱۱- قرشی، سید علی اکبر؛ قاموس قرآن، چاپ ششم، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۷۱.

پي نوشت :

[۱] مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص ۲۳۰- ۲۳۱
[۲] وندی شلیت و دیگران، فمینیسم در آمریکا تا سال ۲۰۰۳. ج1، ص ۲۹۱.
[۳] همان، ج2، ص ۱۴۵.
[۴] آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، ص ۴۳۸.
[۵] همان ص ۲۳۱- ۲۳۲
[۶] مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص ۲۳۳.
[۷] طلاق به معنای تطلیق است مثل سلام به معنای تسلیم و کلام به معنای تکلیم. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج۱، ص ۱۲۵.
[۸] ر.ک به: المیزان ج ۲ص ۲۳۰و قاموس قرآن و مفردات راغب ماده طلاق.
[۹] توضیح المسائل مراجع مسأله ۲۴۹۹.
[۱۰] توضیح المسائل مراجع مسأله ۲۵۱۱.
[۱۱] طلاق خلع: هرگاه زنی حاضر به ادامه زندگی با شوهر نباشد اما شوهر مایل به جدایی نباشد، چنانچه زن مهریه یا مقداری از اموال خود را به شوهرش ببخشد تا او را به طلاق راضی کرده و شوهر، او را طلاق دهد، این طلاق را طلاق خلع می‌نامند.
طلاق مبارات: هرگاه عدم تمایل به زندگی از سوی زن و شوهر، هر دو باشد و بخواهند از یکدیگر جدا شوند و زن مالی به شوهر بدهد که او را طلاق دهد، آن طلاق را طلاق مبارات گویند.[۱۱]
نکته: در طلاق خلع و مبارات، مرد حق رجوع ندارد مگر آنکه زن مالی را که بخشیده است بازگرداند و از بخشش خود صرف نظر کرده و پول را باز پس گیرد. ر.ک به: توضیح المسائل مراجع، مساله۲۵۲۸ و ۲۵۳۱.
[12] بهاءالدین خرمشاهی، پیام پیامبر، ص۴۳۰.
[۱۳] وسائل الشیعه، ج ۲۲، ص ۷.
[۱۴] شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۲۲، ص۹.
[۱۵] همان، ص۸.
[۱۶] ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۶۵۰.
[۱۷] البته این مسأله در صورتی است که علت بی‌علاقگی زن، فساد اخلاق و ستمگری مرد نباشد که در این صورت اسلام اجازه نمی‌دهد که مرد سوء استفاده کرده و همسرش را برای اضرار و ستمگری نگه دارد و طلاق ندهد. در این موارد زن می‌تواند از قاضی درخواست طلاق قضایی کند.
[۱۸] سورره مبارکه نساء، آیه ۳۵.
[۱۹] «وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدْرُه» بقره / ۲۳۶
[۲۰] مرتضی، مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص۲۳۵.
[۲۱] «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لَّتَعْتَدُواْ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» بقره / ۲۳۱
[۲۲] «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» بقره / ۲۲۹

منبع: pajoohe.com
مهرموعود بازدید : 20 چهارشنبه 30 دی 1388 نظرات (0)

۱- غذا خوراک بدن است و خوراک جان ها،اطعام کردن است.

EXtdblog.irEX

۲- برترین کسی که با او به مشورت می نشینی کسی است که دارای تجارب زیادی .است.

۳- با کسی که عقلت او را قبول نداردمشورتمکن.

۴- اسرارخویش را به کسی مگو زیرا سینه که ازحفظ رازخود به ستوه آید نباید ازحوصله بیگانگان انتظارامانت داشته باشد.

منابع:

۱- مشکاة الانوار،ح۱۸۹۴

۲- بحار الانوار،ج۷۵،ص۱۰۳

۳- بحار الانوار،ج۷۵،ص۱۰۳

مهرموعود بازدید : 22 سه شنبه 15 دی 1388 نظرات (0)
مقاله‌اي كه در پيش روي شماست ترجمه‌اي است از مدخل المهدي كه در دائره` المعارف اسلام چاپ كمبريج درج شده است.EXtdblog.irEXدائره` المعارف مذكور يكي از كاملترين و معتبرترين دائره`‌المعارفهاي موجود در جهان غرب به شمار مي‌رود كه با محوريت اسلام و عقايد و آراء فرق مختلف اسلا‌مي به نگارش در آمده است و به دفعات متعدد تجديد چاپ شده است.يكي از ويژگيهاي انحصاري اين دائره`‌المعارف در مقابل دائره`‌المعارفهاي ديگري كه در مورد اسلام به رشته تحرير كشيده شده است توجه به اعتقادات اختصاصي شيعه و زندگي تحليلي امامان اين مكتب است كه اگرچه در بسياري از مواضع قابل نقد و بررسي مي‌نمايد اما در هر حال آيينهِ تمام نماي نحوه نگرش و تفكر اسلام‌شناسان غربي در مورد مكتب مقدس تشيع است كه مي‌تواند مبنايي بسيار محكم براي برنامه ريزي علماي شيعه نسبت به معرفي صحيح و مستند اين مكتب به انديشمندان و طبقهِ روشنفكر آن ديار باشد.

مقدمه‌
تحقيق در زمينهِ مهدويت و همچنين تبليغ فرهنگ آن، ابعاد گوناگوني را در بر مي‌گيرد كه از آن جمله بررسي مهدويت از منظر دين پژوهان، اسلام‌شناسان و شيعه‌شناسان غربي است، تا هم نسبت به رويكردها و روشهاي علمي - تحليلي اين دانشمندان نسبت به مسئله مهدويت، شناخت تفصيلي پيدا كرده باشيم و هم از سوي ديگر اين شناخت خود زمينه‌اي باشد براي تبليغ كارآمد و شناساندن به روز شخصيت حقيقي آن وجود بزرگوار به فرهنگ و تمدن غرب.
با اين نيت بود كه كليهِ دائره`‌المعارف‌هاي تخصصي موجود در زمينه‌هاي اسلام، دين، يهوديت و مسيحيت را با دقت و وسواس تمام مورد بررسي قرار داديم و مدخل‌هاي مربوط به موضوع مهدويت را از آنها استخراج نموديم تا بدين ترتيب در كمترين حجم ممكن، فشرده‌ترين، جديدترين و معتبرترين تئوري‌ها و تحليل‌هاي علماي غربي را در باب مهدويت ارائه كرده باشيم.
لازم به يادآوري است آنچه در اينجا آورده مي‌شود انديشه كوتاه و يا غلط دين پژوهان غربي در باب مهدويت از منظر اسلامي و يا شيعي است و پرواضح است كه تكيه اصلي آنها بر منابع اهل سنت و اطلاعات ناقص و محدود آنها از شيعهِ اماميه استوار است. اين مقاله و امثال آن به وضوح نشان‌دهنده دو نكته مهم است. يكي اينكه فرهيختگان و دانشمندان غربي با منابع معتبر شيعه آشنايي كافي ندارند و بيشتر به برخي منابع اهل سنت رجوع مي‌كنند.
ديگر اينكه علما و حوزه‌هاي شيعي براي معرفي شيعه و مباني اعتقادي آن به فرهيختگان و دانشمندان جهان، چه مسئوليت سنگيني پيش‌رو دارند.

مهدي‌
مهدي، يعني <به درستي هدايت شده > نام احياگر دين و عدالت است كه، طبق اعتقاد عام مسلمانان، قبل از پايان يافتن جهان حكومت خواهد كرد. مقالهِ حاضر به رديابي تاريخ اين اعتقاد و بررسي تاريخ سياسي نهضتهاي مهدي گرا فقط در حيطهِ مربوط به موضوع، خواهد پرداخت (در خصوص نهضت سوداني، به مدخل مهديه مراجعه كنيد).

خاستگاه وشكل‌گيري اوليه در دوران بني‌اميه‌
واژه ِمهدي به اين شكل در قرآن نيامده است: اما روشن است كه اين نام از ريشهِ عربي ه د- ي مشتق شده است كه عموماً در قرآن به معناي هدايت الهي به كار ميرود. اين واژه به عنوان لقبي احترام آميز و بدون داشتن بار مسيحيايي از زمان صدر اسلام به كار مي‌رفت (بر اساس منابع گردآوري شده توسط گلدزيهر1،267 ،). از اين‌رو حسن بن ثابت آن را براي پيامبر، و جَرير آن را براي ابراهيم به كار برده است. سليمان بن صرد، (امام حسين[ع]) را پس از شهادت<مهدي پسر مهدي > ناميد و فرزدق در مديحه‌اي وليد را خليفهِ ششم از خلفاي ششگانه عبد شمس از عثمان ناميد كه (همگي( هُدات مهديين بودند) ديوان فرزدق، با تصحيح صاوي، قاهره، 1936، ص 88). طي جنگ داخلي دوم، پس از مرگ معاويه، اين واژه نخست براي حاكم منتظري به كار رفت كه اسلام را به كمال اوليه خود بازخواهد گرداند. عبدالله بن زبير مدعي شد كه خليفه همان احياگر است. اگر چه به نظر نمي‌رسد لقب مهدي به او اطلاق شده باشد، اما كار او در اصل تصوير بعدي را از مهدي منتظر شكل داد. در كوفه، مختار، محمد بن حنفيه را به عنوان مهدي در اين مفهوم متعالي معرفي كرد. از جمله مخالفين او در ميان اشراف كوفه كه از دست وي به بصره گريختند، موسي، پسر صحابهِ پيامبر، طلحه، بود. در آنجا بسياري از مردم او را مهدي موعود مي‌دانستند و اميدوار بودند كه اعلام خلافت كند، اما وي با اشاره به مورد عبدالله بن عمر در نخستين جنگ داخلي از درگيركردن خود در اين فتنه خودداري كرد (ابن سعد، ج 5، ص 120 و صفحات بعد). در ميان خلفاي بني‌اميه به نظر مي‌رسد سليمان (96 - 99 ق - 717715 م) نخستين خليفه‌اي بود كه به ترويج اين عقيده پرداخت، كه او مهدي موعود است و پس از آنكه ظلم به واسطهِ خلفاي پيشين او گسترش يابد، عدالت را احيا خواهد ساخت. او در مديحه‌هاي جَرير و فرزدق اغلب مهدي در اين مفهوم ناميده شده است. فرزدق به طور خاص تصريح نموده ستون دين كه خميده شده بود اكنون راست شده و كليهِ مظالم به وسيلهِ مهدي، يعني سليمان، رفع شده است (ديوان، 638، 801). بُعد آخرالزماني مفهوم مهدي كه فرزدق به كار برده است با اين گفتهِ او آشكار ميشود كه بسياري از عالمان مسيحي (قس) و عالمان يهودي (حِبر) حكومت مهدي موعود پيشگوئي كرده بودند (ديوان، 327). جانشيني سليمان (يا عمر دوم، نيز به وسيلهِ جَرير مهدي موعود خطاب شده و در اثر تقواي زبانزد او، عمدتاً در محافل ديني اين چنين از او ياد مي‌شد. از بين خلفاي بعدي بني‌اميه، جرير هشام را مهدي موعود ناميده است. با تأكيد كمتر ميتوان گفت كه فرزدق يزيد دوم به درستي (ديوان، 544) و پسرش وليد دوم را مهدي ناميده است. (ديوان، 7).
در بين علماي دين، بحث دربارهِ مهدي موعود و هويت او را ميتوان در زمان پس از جنگ داخلي دوم رديابي كرد. اين مباحث در ابعاد مختلف و مراكز علمي گوناگون شكل گرفت و عقايد بعدي در خصوص مهدي موعود را به درجات مختلف تحت تأثير قرار داد. مباحث مذكور به نوبهِ خود تحت تأثير برخي عقايد مربوط بود كه قبلاً پذيرفته شده و مورد تأييد احاديث منسوب به پيامبر اسلام قرار گرفته بود. در نتيجه اين نكته پذيرفته شده بود كه عيسي پيش از پايان يافتن جهان از آسمان فرود خواهد آمد تا حكومت كند و امامت جامعهِ اسلامي را در نماز به عهده بگيرد. در حديثي به نقل از جابر انصاري و ابوسعيد خُدري، كه احتمالاً اوايل دورهِ مروانيان در مدينه پخش گرديد، آمده كه پيامبر اسلام گفته است:
<در پايان دورهِ امت من، خليفه‌اي خواهد آمد كه ثروت را بدون حساب بين مردم توزيع خواهد نمود. >
طبق حديث ديگري كه به اوائل دورهِ مدينه مربوط مي‌شود، و به نقل از ابوهريره نقل شده، پيامبر فرموده‌اند،
<روز قيامت نخواهد آمد تا اينكه مردي از قحطان ظهور كند و به اتفاق كارگزاران خود مردم را هدايت كند.>
پيش‌بيني‌هاي مربوط به اين قحطان قطعاً قبل از شورش عبدالرحمن بن اشعث در سال(80 ق/ 699 م) معلوم بود [چرا كه] به استناد مسعودي (تنبيه، 314) و ابن طاهر مقدسي، او خود را قحطاني و ناصر المؤمنين ناميد.
در مدينه، طبق عقائد ديني محافظه كار، عمر دوم مهدي موعود تلقي ميشد، آنچه اين مقبوليت را تسهيل مي‌كرد اين حقيقت بود كه عمر دوم از طرف مادر با عمر اول ارتباط مي‌يافت، كه به اتفاق فرزندش عبدالله از بالاترين مقام ديني در ميان علماي محافظه‌كار مدينه برخوردار بود. سخناني منسوب به عمر اول و عبدالله بن عمر پخش شده بود مبني بر اينكه عمر اول پيش‌بيني نموده كه يكي از فرزندان او با ظهور خود زمين را پر از عدل خواهد كرد. اين گفته‌ها منعكس كنندهِ انتظاري قديمي‌تر بودند مبني بر اينكه يكي از فرزندان عمر اول از طريق نسبت مذكر، احياگر عدل خواهد بود اما اين اظهارات اكنون در مورد بني‌اميه به كار مي‌رفت (ابن سعد، ج 5، 243)، گفته شده كه سعيد بن مصيب (متوفاي 93 يا 94 ق/ 712 - 713 م) عمر دوم را در حالي كه مدتها قبل از حكومت خود هنوز در مدينه بسر مي‌برد، مهدي موعود مي‌دانست. تلاش خاصي صورت گرفت تا با ادعاهاي كوفيان مبني بر اينكه مهدي موعود از علويان خواهد بود، مقابله شود. از اينرو، نقل شده است كه محمد بن حنفيه در مدينه گفته است اگر قرار باشد مهدي‌اي در كار باشد، از (خاندان) عبد شمس خواهد بود. به نقل از [امام] محمد باقر[ع]، يكي از امامان شيعهِ اماميه، آمده است كه ايشان طي خلافت عمر دوم گفته است:
<پيامبر اسلام از ماست، و مهدي موعود از بني عبد شمس است. ما او را كسي جز عمر بن عبدالعزيز نمي‌دانيم>2(ابن سعد، ج 5، 245).
از سوي ديگر در مكه، از طاووس بن كيسان (متوفاي 106 ق/ 724- 725 م)، از راويان موالي و معتبر كه ساكن يمن بوده، نقل شده است كه با احتياط بيشتر گفته است كه عمر دوم به درستي هدايت شده است اما مهدي موعود نيست (كان مهدياً و ليس به)؛ زيرا در زمان مهدي موعود، پاداش اعمال خوب نيكوكاران بر آنها پيشي خواهد گرفت و بدكاران به توبه كردن دعوت خواهند شد. ابومعبد نافذ (متوفاي 104 ق/ 722 - 723 م) مولاي عبدالله بن عباس، به نقل از ارباب خود آورده است مهدي موعود جواني از اهل بيت خواهد بود. اين خبر به وسيلهِ راوي بسيار معتبر مكي، عمر بن دينار (متوفاي 126 ق/ 744 م) نقل شده است.
در حِمص، وفاداري مردم سوريه به خلافت بني‌اميه در حديثي منسوب به كعب‌الاحبار بيان شده است كه حديث مربوط به قحطاني را خنثي مي‌كند: <مهدي موعود فقط از قريش بوده و خلافت فقط بين آنها خواهد بود. اما اصل و نسب او در يمن خواهد بود (غَيرَ اَنَّ له اصلاً و نسباً في اليمن) >. اين روايت كه به وسيله` شُرح بن عبيده حِمصي (متوفاي پس از 108 ق/ 726 - 727 م) نقل شده، ممكن است به زمان قيام ابن اشعث بازگردد.
در بصره، ابوقِلابه (متوفاي حدود 107 ق/ 725 - 726 م)، را وي برجسته و مرتبط با سوريه، اين نظر را تأييد كرده است كه عمر دوم واقعاً مهدي موعود است. ابونَضره (متوفاي 109 ق/ 727 - 728 م) ابوالعلاء عامري متوفاي 108 ق/ 726 - 727 م) با نقل حديثي دربارهِ خليفهِ كريم در بصره، به طور غير مستقيم گفتهِ ابوقلابه را رد كرده‌اند و اظهار داشته‌اند كه از نظر آنها منظور عمر دوم نبوده است. حسن بصري (متوفاي 110 ق/ 728 م) اعتقاد به مسيحاي مسلمان را رد كرده و تصريح نموده است كه عيسي همان مهدي موعود است. ضمناً به نقل از او گفته‌اند كه اعتقادي به مهدي ندارد، اما اگر قرار است مهدي اي وجود داشته باشد همان عمر دوم است. محمد بن سيرين (متوفاي 110 ق/ 728 م)، معاصر و رقيب او در رهبري ديني در بصره، معتقد بود كه يك مهدي از ميان امت اسلامي خواهد آمد و عيسي، پس از فرودآمدن از آسمان، پشت سر او به نماز خواهد ايستاد. ضمناً تصريح كرده است كه مهدي موعود بهتر از ابوبكر و عمر، و همرديف پيامبران خواهد بود. طبق شايعه اي ديگر، او معتقد بود كه قحطاني همان مهدي موعود است. قتاده (متوفاي 117 يا 118 ق/ 736 م)، از شاگردان برجستهِ حسن (بصري)، حديث زير را از پيامبر نقل كرده است: >پس از وفات يك خليفه، اختلافي به وجود ميآيد و مردي از مردم مدينه به مكه خواهد گريخت. سپس برخي از مردم مكه نزد او خواهند آمد و او را، برخلاف خواست خود، وادار به قيام خواهند ساخت، و بين ركن و مقام با او بيعت خواهند كرد. لشگري را از سوريه عليه او روانه ميكنند اما اين لشگر در صحراي بين مكه و مدينه در زمين فرو مي‌روند (يُخسَفُوا بهم). با مشاهدهِ اين امر، صالحان (ابدال)3 شام4 و گروه‌هايي از عراق (عصائب) نزد او ميآيند و سوگند وفاداري به او را ادا مي‌كنند. سپس مردي از قريش قيام مي‌كند كه دايي‌هاي او از طايفهِ كلب هستند. وي لشگري را عليه آنها روانه مي‌كند اما شكست مي‌خورند. اين لشكر اعزامي از كلب خواهند بود و كساني كه شاهد غنايم كلب نخواهند بود، تأسف خواهند خورد. سپس او ثروت را توزيع مي‌كند و طبق سنت پيامبر آنها در ميان آنها عمل ميكند. اسلام به طور قاطع تثبيت مي‌شود (يُلقي بِجِرانه). او هفت سال (يا در نسخهاي نه سال) زندگي ميكند و سپس از دنيا مي‌رود، و مسلمانان براي او دعا مي‌كنند.< اين روايت، كه بخش اول آن از قيام عبدالله بن زبير الگوبرداري شده است، احتمالاً به عبدالله بن حارث بن نَوفَل بن حارث بن عبداللمطّلب بازمي‌گردد كه در اسناد آن آمده و ادعا مي‌كند كه آن را از اُمّ سلمه، بيوهِ پيامبر اسلام، شنيده است. عبدالله بن حارث، كه <بَبَّه> ناميده مي‌شد، پس از فوت خليفه يزيد و فرار فرماندار او عبيدالله بن زياد، در سال 64 ق/ 684 م، از جانب مردم بصره به عنوان فرماندار آنها برگزيده شد. اما در آن زمان خود را از تمام حوادث خشونتآميز كنار كشيد (مقايسه كنيد با؛9 862 ,3591 از اينرو در واقع بعيد است كه راوي در اين حديث باشد، كه هدف آن تحريك حمايت از آرمان ابن زبير بوده است. بخش آخر آن، شامل قيام فردي از بني‌اميه كه <دايي‌هاي او از كلب هستند > و سپاهي از كلبي‌ها را عليه ابن زبير روانه ميكند، بيانگر اميدهاي آن زمان است كه تاريخ آنها را محقق نساخته است. قسمت در زمين فرورفتن سپاه از سوريه، كه مبتني بر هشدارهاي قرآن پيرامون خَسف است، برگرفته از احاديثي است كه اندكي قبل از آن توسط خود عبدالله بن زبير و دو طرفدار برجستهِ او، عبدالله بن صفوان و حريث بن ابي ربيع مَخزومي، به صورت تبليغات جنگي طي نبرد سپاهيان يزيد عليه مكه و مدينه پخش شد (مراجعه كنيد به صحيح مسلم كتاب الفِتن باب الخسف). اگرچه در حديث قَتاده نامي از مهدي موعود ذكر نشده، اما بعداً عموماً چنين تلقي گرديد كه به او اشاره دارد، و رقيب سوري او، نمونهِ كامل سفياني يعني مخالف سنتي مهدي موعود است. بخش اعظم روايت بعدي در مورد كار مهدي و سفياني، شرح بخشهاي مختلف اين حديث است.
اواخر دوران بني‌اميه، مطربن طهمان ورّاق (متوفاي 125 ق/ 743 م)، مردي از خراسان و ساكن بصره و شاگرد ارشد قتاده، اين نظر را رد كرد كه عمر دوم مهدي موعود است و گفت مهدي موعود دست به كاري خواهد زد كه عمر دوم انجام نداده است: اگر كسي پولي از خزانه درخواست كرده باشد و سپس دريابد كه نيازي به آن ندارد، ديگر آن را پس نمي گيرد. مطر همچنين رواياتي منسوب به كعب الاحبار نقل كرده كه مضمون آنها اين است كه مهدي را چنين ناميدند زيرا هدايت خواهد شد (يُهدي) تا نسخه‌هاي متن اصلي تورات و انجيل را كه در انطاكيه پنهان شده، بيابد. همين روايت كعب به نظر مي‌رسد همزمان در كوفه نيز معروف بوده و گفته‌اند در آنجا عبدالله بن بِشر خثعمي آن را به صورت زير نقل كرده است:
<مهدي موعود (سپاهي) را براي نبرد با روم روانه مي‌كند، ده علم (فقه) به او داده مي‌شود، و تابوت حضرت حق (تابوت‌السكينه) را از غاري در انطاكيه بيرون ميآورد كه حاوي توراتي است كه خداوند براي موسي نازل كرده و انجيلي كه براي عيسي مسيح فرستاده است؛ و در ميان مردم معتقد به تورات طبق تورات و در ميان مردم معتقد به انجيل طبق انجيل حكومت مي‌كند.>
حديث زير اواخر حكومت بني‌اميه در بصره و به نقل از ابوسعيد خُدري پخش گرديد:
<پيامبر گفت: مهدي موعود در ميان امت من خواهد بود، هر چند براي مدتي كوتاه، هفت (سال)، يا نه سال. در آن زمان امت من از سعادتي برخوردار خواهند بود كه هرگز از آن بهره‌مند نبوده‌اند. زمين ثمرات خود را به آنها خواهد بخشيد و چيزي را از آنها دريغ نخواهد كرد. در آن زمان پول فراوان خواهد بود و هرگاه كسي برخيزد و بگويد <يا مهدي، بده > او خواهد گفت بگير>.
اين حديث كه نشان مي‌دهد مهدي حاكم كريمي است كه قبلاً (ظهور او) پيش‌بيني شده، به شكلهاي مختلف، به وسيلهِ زيد عامّي پخش گرديد اما در اصل ممكن است به منبع روائي او، ابوصِدّيق ناجي اهل بصره (متوفاي 108 ق/ 726-724 م) بازگردد. شكل ديگري از اين حديث به وسيلهِ سليمان بن عَبيد سُلَمي، معاصر بصري زيد عامي نقل شده است. از جمله توصيفهاي ديگري كه اواخر دورهِ بني‌اميه از بصره سرچشمه مي‌گرفت اين بود كه مهدي موعود بيني عقابي و پيشاني بلند (اقني اجلي) خواهد داشت.
روايت كوفي بر اين نكته تأكيد داشت كه مهدي يكي از اهل بيت پيامبر يا از فرزندان علي خواهد بود. عاصم بن بَهدَله (متوفاي 127 يا 128 ق/ 744 - 746 م)، قاري مشهور قرآن از كوفه، حديث زير را با اسناد كوفي كه به عبدالله بن مسعود بازمي‌گردد پخش كرد:
<پيامبر فرمودند: جهان به پايان نمي‌رسد تا اينكه مردي از خاندان من (اهل بيتي) بر اعراب حكومت كند و نام او با نام من مطابق خواهد بود. (يُواطي اسمه اسمي).>
اين ادعا كه مهدي هم نام پيامبر خواهد بود، بدون شك در زمان قيام مختار به طرفداري از محمد بن حنفيه صورت گرفته، كه گفته‌اند وقتي به عنوان مهدي موعود خطاب شد به امتياز برخورداري خود از نام و كنيه پيامبر اشاره كرد (ابن سعد، ج 5، ص 68). پس حديث عاصم احتمالاً به منبع حديث وي، زِرّ بن حُبَيش، بازميگردد كه به خاطر طرفداري از علي شهرت داشت. تا زمان قيام زيد بن علي در كوفه در سال 120 ق/ 738 م، اصل يكساني نامها ظاهراً در آنجا به خوبي تثبيت شده بود، زيرا طرفدارانش سعي نمي‌كردند او را مهدي بدانند بلكه او را منصور (طبري، ج 2، ص 1676)، شخصيتي مسيحيايي كه ريشه در اعتقادات مردم يمن داشت تلقي مي‌كردند. در كوفه حديث زير نيز رواج داشت كه به وسيلهِ ابراهيم، پسر محمد بن حنفيه از پدرش و او نيز از علي نقل كرده بود، پيامبر فرمودند: مهدي از ما خواهد بود، از اهل بيت. خداوند يك شبه به او توفيق خواهد داد (يُصلحهُ في ليله``). اينكه مهدي از خاندان پيامبر خواهد بود در اين حديث نيز تأييد شده است:
<پيامبر خدا فرمودند: حتي اگر فقط يك روز از عمر زمين باقي مانده باشد، خداوند مردي از ما را خواهد فرستاد كه جهان را پر از عدل كند آنگاه كه پر از ظلم شده باشد. >
اگر چه اين روايت صرفاً از طريق فِطربن خليفه` اهل كوفه (متوفاي 153 ق/ 770 م) در بين راويان شيوع فراواني يافته بود، اما مي‌تواند به صحابهِ پيامبر ابوطفيل عامر بن واثله (متوفاي حدود 100ق/ 718 - 719 م) نيز بازگردد كه به حمايت از علي و طرفداري از شيعه معروف بوده و ادعا كرده كه روايت مذكور را از علي شنيده است. مضمون حاكم كريم، در كوفه به وسيله` عطيه` بن سعد بن جُناده قيسي (متوفاي 111 ق/ 729 -730 م يا 127 ق/ 744 - 745 م) مطرح شده كه شيعه محسوب مي‌شد و حديث زير را به نقل از ابوسعيد خُدري روايت كرده است:
پيامبر فرمودند: <مردي از خاندان من پس از يك فاصله` زماني (عند انقطاعٍ من الزمان) و ظهور جنگهاي داخلي (فِتن) خواهد آمد و او در توزيع (حَثياً) (پول) سخاوتمند خواهد بود. او سفّاح (= كريم) ناميده خواهد شد. >

اوايل دورهِ عباسيان تا زمان جمع آوري رسمي احاديث‌
نهضت انقلابي عباسيان اميدهاي مسيحيايي و اميد به [ظهور] يك احياگر دين و حكومت عادلانه از ميان اهل بيت را برانگيخت و از جانب آنها پشتيباني شد. اولين خليفهِ عباسي در سخنراني افتتاحيهِ خود در مسجد كوفه در سال(132 ق/ 749 م) عنوان مسيحيايي سفّاح را كه در كوفه رايج بود به خود داد. شاعري به نام سديف او را مهدي هاشميان ناميد (الاغاني، ج 4، ص 93). خليفهِ دوم عباسي، ابوجعفر، نيز به وسيلهِ شاعر دربار خود، ابودُلامه، مهدي موعود ناميده شد. طي حكومت او، ادعاي عباسيان در خصوص مهدويت، با قيام محمد بن عبدالله حسني در سال (145 ق/ 762 م،) با چالش شديد مواجه گرديد؛ محمد بن عبدالله مدتها بود كه با تبليغات طرفداران خود مهدي منتظر اعلام شده بود و طبق پيش‌بيني احاديث در مدينه ظهور كرده بود. پس از سركوبي قيام او، خليفه، نام مسيحيايي منصور را برگزيد و لقب مهدي را به فرزند و وليعهد خود محمد بن عبدالله داد و او را به عنوان احياگر موعود به مردم معرفي كرد. محمد بن عبدالله پس از رسيدن به قدرت كوشيد مطابق با انتظارات موجود از مهدي زندگي كند و به اين منظور زندانيان سياسي را به ويژه در شهرهاي مقدس آزاد كرد و هنگام آزادي هداياي سخاوتمندانهاي به آنها داد.
روايات مربوط به مهدي كه به زمان مذكور باز مي‌گردند بازتاب تحولات فوق هستند. يكي از شيعيان به نام يزيد بن ابي زياد (متوفاي 136 ق/ 753 - 754 م) در حمايت از نهضت انقلابي عباسيان در خراسان حديث زير را در كوفه پخش كرد كه اسناد آن به عبدالله بن مسعود باز مي‌گردد:
<زماني كه در محضر پيامبر خدا بوديم، جواناني از بني‌هاشم آمدند. با ديدن آنها اشك از چشمان پيامبر جاري شد و رنگ چهرهايش تغيير يافت. عرض كرديم: اي پيامبر خدا، براي مدتي در چهرهِ شما چيزي ديده‌ايم كه برايمان خوشايند نيست.< حضرت فرمود، >خداوند براي ما، اهل بيت، آيندهاي را در اين جهان برگزيده است. اهل بيت من با بدبختي، تبعيد، و آزار و شكنجه روبرو خواهند شد تا اينكه جماعتي از شرق با پرچم سياه ظهور خواهند كرد. آنها حق را خواهند خواست اما به آنها داده نمي‌شود. سپس مي‌جنگند و پيروز مي‌شوند. آنگاه هر چه كه بخواهند به آنها داده ميشود، اما آن را نمي‌پذيرند و نهايتاً آن را (يعني زمين را) به مردي از خاندان من واگذار مي‌كنند. او زمين را پر از عدل خواهد كرد آنگاه كه آنها پر از ظلم كرده باشند. هر كس از شما زنده و شاهد اين امر باشد، بگذاريد به آنجا برود حتي اگر با خزيدن بر روي برف باشد (حَبواً علي الثَلج).>
اگر چه كارشناسان حديث معتقدند اين حديث كه به حديث بيرقها معروف است، به وسيلهِ ابن ابي زياد جعل شده، تأثير فراواني بر انتظارات بعدي دربارهِ كار مهدي داشته و ابن ماجه در كتاب السنن خود آن را پذيرفته است. نسخهِ مشابهي از اين حديث با اسناد بصري در بصره به وسيلهِ خالد حَذّاء (متوفاي 141 - 142 ق/ 758 - 760 م) پخش شده است:
پيامبر خدا فرمود، <سه نفر كه هر يك فرزند خليفه است، در خزانهِ شما خواهند جنگيد (عند كنزكم). هيچ يك از آنها، آن را به دست نميآورد. سپس پرچمهاي سياهي از شرق برافراشته ميشود>. دو نفر از آنها (به طور وحشيانهاي) شما را به قتل ميرسانند به طوري كه هيچكس تا كنون اين گونه كشته نشده است.< بعد چيزي گفت كه به خاطر نميآورم. وي افزود،> وقتي كه او را ديديد، با او بيعت كنيد، حتي اگر با خزيدن بر روي برف باشد. زيرا او نايب خداوند، مهدي موعود است.
ادعاي عباسيان در خصوص مهدويت در ميان راويان عمدتاً كوفي به طور ناچيزي مورد حمايت واقع شد. گفتهِ زير كه منسوب به عبدالله بن عباس است احتمالاً در اواخر خلافت منصور يا آغاز حكومت مهدي توسط عبدالمالك بن ابي غنيه خُزاعي، مردي اهل اصفهان و ساكن كوفه پخش گرديد:
<به خدا قسم، پس از آن (يعني پس از دوازده خليفه اي كه در حديثي از پيامبر پيش‌بيني شده‌اند) سفّاح، منصور، و مهدي از ميان ما خواهد آمد و آن (يعني خلافت) را به عيسي بن مريم واگذار خواهد كرد.>
ابن جابر اَعمَش نيز كه احتمالاً كوفي بوده، تقريباً در همان زمان حديثي را منسوب به ابوسعيد خدري نقل كرد: <شنيدم كه پيامبر خدا(ص)فرمودند، قائم از ماست، منصور از ماست، سفّاح از ماست، و مهدي از ماست. در مورد قائم، خلافت بدون ذره اي خونريزي از سوي او، به او خواهد رسيد. در مورد منصور، هيچ يك از پرچمهاي او بازنمي‌گردد. در مورد سفّاح، سيل ثروت و خون به راه خواهد انداخت. مهدي آن (زمين) را پر از عدل خواهد كرد آنگاه كه پر از ظلم شده باشد.> ابن جابر افزود: به نظر او منصور، ابوجعفر (منصور) بوده و سفّاح، خليفه مهدي بوده است. اما احتمالاً اين روايت ابتدائاً براي عباسيان جعل نشده و ممكن است به اواخر حكومت بني‌اميه در كوفه مربوط باشد كه به منبع روايت ابن جابر يعني ابو ودّاك همدانيِ كوفي باز مي‌گردد. اين پيش‌بيني كه مهدي از نوادگان عباس خواهد بود. در اوايل دورهِ عباسيان صورت گرفته كه به وسيلهِ يزيد بن وليد خُزاعي، كه از لحاظ ديگر ناشناخته است، به كعب‌الاحبار نسبت داده شده و بوسيلهِ محمد بن وليد بغدادي، يكي از موالي بني‌هاشم، نقل شده است.
اما فضاي حاكم در ميان راويان، به سرعت عليه ادعاهاي عباسيان در خصوص مهدويت و به نفع اميدهاي علويان تغيير يافت رواياتي در تأييد اين ديدگاه كه مهدي از سلالهِ محمد و دخترش فاطمه خواهد بود در اوايل دورهِ عباسيان در خارج از كوفه نيز پخش شد. در بصره، عِمران قَطّان، حامي قيام محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم، حديث زير را به نقل از قتاده پخش كردند:
<پيامبر خدا فرمودند، مهدي از من خواهد بود، با پيشاني بلند و بيني عقابي. او زمين را پر از عدل و داد مي‌كند آنگاه كه پر از ظلم و ستم شده باشد و هفت سال حكومت خواهد كرد.> احاديث مشابهي به نقل از ابوصِدّيق ناجي، به وسيلهِ قَدَري طرفدار شيعه، عوف اعرابي (متوفاي 146 ق/ 763-764 م) و ديگر بصريان پخش گرديد. تقريباً در همين زمان بود كه در رقّه، زيد بن بيان، اين حديث را از پيامبر پخش كرد كه، <مهدي از خاندان من و از فرزندان فاطمه خواهد بود. >
افزودن عبارت <و نام پدر او (پدر مهدي) همنام پدر من است > به حديث عاصم توسط تعدادي از راويان كوفي، تأييدي براي گفتهِ محمد بن عبدالله حسني محسوب مي‌شود. به احتمال زياد، روايت زير به وسيلهِ شعيب بن خالد، اهل كوفه و ساكن ري، به نفع او پخش شده است كه:
<علي در حاليكه به فرزندش حسن مي‌نگريست فرمود >، در حقيقت، اين فرزند من، يك سرور است، همانگونه كه پيامبر او را چنين ناميد و از نسل او مردي خواهد آمد كه نام پيامبر شما خواهد بود. رفتار او شبيه پيامبر خواهد بود اما در شكل و قيافه شبيه او نخواهد بود. او زمين را پر از عدل و داد مي‌كند آنگاه كه پر از ظلم شده باشد.
اما در روايتي منسوب به عبدالله بن عمرو بن عاص، مهدي از نسل حسين معرفي شده كه در آن زمان به وسيلهِ عبدالله بن لَهيعه (متوفاي 155 ق/ 772 م) در مصر پخش گرديد:
<مردي از فرزندان حسين از شرق ظهور خواهد كرد. حتي اگر كوههاي سر به فلك كشيده بخواهند با او مقابله كنند، آنها را ويران كرده و راه خود را از ميان آنها خواهد گشود. >
اين روايت از قبل بيانگر انتظار قيامي ديگر، پس از قيام عباسيان، در شرق است. اكنون اين انتظار در پيش‌بيني‌ها بيان مي‌شد كه سپاهي با جامهِ سفيد بر تن و حامل پرچم‌هاي كوچك و سياه به رهبري يك مرد يا پيرو او، اهل تميم به نام شعيب بن صالح، از خراسان يا ري خواهد آمد تا زمينه را براي مهدي آماده كند. به نظر ميرسد پيش‌بيني‌هاي اوليه از اين قبيل ريشه در عراق داشته اما بخش اعظم آنها، كه اغلب بسيار مشروح است، از منابع مصري و سوري سرچشمه گرفته‌اند. در مصر، عبدالله بن لهيعه، روايت‌هاي بي‌شماري از اين قبيل را جعل كرده و اسناد غير واقعي مختلفي را براي آنها ساخته است. در سوريه، روايات مشابهي به نقل از ارطات بن مُنذر اهل حِمص (متوفاي 162 يا 163 ق/ 778 - 780 م) نقل شده‌اند، كه گاه اسناد آنها به كعب‌الاحبار بازميگردد. روايات ديگر به وسيلهِ ابوبكر بن ابي مريم (متوفاي 156 ق/ 773 م): اهل دمشق پخش گرديده است. روايات ديگري از اين قبيل كه ظاهراً هم در سوريه و هم در مصر معروف بودند. به روايت جابر (جُعفي) از [امام] ابوجعفر (محمدباقر)، چه بسا در قالب كتاب، پخش شده است. از آنجا كه جابر حداكثر در سال (132 ق/ 750 م) وفات يافته است، واضح است كه اين انتساب به او بي‌اساس است. برخي از اين روايات قيام و احوال سفياني، تسخير و غارت كوفه توسط او، شكست او به دست شعيب، و الحاق پرچمهاي سياه از مشرق با پرچمهاي زرد از مغرب در ناف (سُرّه) سوريه، يعني دمشق را با جزئيات تمام توصيف كرده‌اند. وفات محمد بن عبدالله در پيش‌بيني‌هاي موجود در شرحهاي منسوب به جابر و ارطات آمده است؛ طبق اين پيش‌بيني‌ها، نفس زكيه، از فرزندان پيامبر، طي مبارزهاي در حوالي مدينه، واقع در احجار الزيت كشته خواهد شد. مهدي موعود در مكه ظهور ميكند، شعيب با او بيعت مي‌كند و مهدي با ادامهِ جنگ، سپاه كلبي را شكست داده و سفياني را به قتل ميرساند. طبق برخي پيش‌بيني‌هاي رايج در سوريه، او در بيت‌المقدس ساكن خواهد شد. حكومت او 24، 30، 39، يا 40 سال به طول مي‌انجامد و پس از او قحطاني يا حلقايي از خاندان او جانشين او خواهند شد. پس مهدي در اين روايات ارتباط چنداني با آخرالزمان ندارد، اما طبق پيش‌بيني برخي از اين روايات مهدي ديگري قسطنطنيه را تسخير كرده و با فرود آمدن عيسي از آسمان، حكومت را به او تسليم ميكند.
عليرغم پخش سريع روايات مربوط به ظهور مهدي موعود، مخالفت با اعتقاد به او به گونه‌اي كه قبلاً به وسيلهِ حسن بصري مطرح شده بود، در ميان علماي حديث كاملاً پايان نيافت. محمد بن خالد جَنَدي، اهل يمن اين مخالفت را ملبس به حديثي از پيامبر كرد و براي آن اسنادي از طريق حسن بصري تا صحابهِ پيامبر اَنَس درست كرد، <امور هميشه در سختي و دشواري، دنيا همواره در حركت به عقب و مردم در حرص و آز خواهند بود. روز قيامت فقط در زمان بدترين مردم فراخواهد رسيد. هيچ مهدي اي در كار نخواهد بود مگر عيسي بن مريم. > حديث مذكور در اثر اينكه شافعي (متوفاي 204 ق/ 820 م) آن را از جَنَدي نقل كرده است اعتبار بيشتري يافت. اين روايت كه در سنن ابن ماجه آمده، بعداً از سوي طرفداران اعتقاد به مهدي چنين تفسير شد كه هيچ‌كس جز عيسي مسيح در گهواره (مهد) سخن نگفت يا اينكه مهدي فقط مطابق با تعاليم عيسي حكومت خواهد كرد زيرا فقط عيسي، به عنوان يك پيامبر، معصوم بود. بسياري از كارشناسان حديث، از جمله نسائي و ابن قيّم جوزيّه، آن را معتبر ندانسته و رد كرده‌اند. ترديدهاي پابرجا در خصوص مهدي ممكن است تا حدودي به خاطر نبود روايتي در خصوص او در صحيح بخاري و مسلم باشد. اما روايات مربوط به مهدي در مجموعه‌هاي روائي اصيل اهل تسنن از قبيل كتب ابي داوود، ترمذي، ابن ماجه، نسائي و نيز مسند ابن ماجه به اندازه‌اي هستند كه مبناي محكمي براي اعتقاد همگاني به مهدي را به وجود آورند.

تحولات بعدي‌
روايات مربوط به مهدي در مجموعه روايات پُست كلاسيك مانند مجموعهِ طَبَراني، حاكم نيشابوري، و بيهقي نيز گردآوري شده‌اند. نقش معادي مهدي عموماً برجسته‌تر شد. اين نگرش كه مهدي در زمان فرودآمدن عيسي حكومت خواهد كرد به صورت يك اصل پذيرفته شده عمومي درآمد. چرا كه اكنون مهدي امام مسلمانان در نماز شناخته مي‌شد، كسي كه بدون ذكر نام در روايات قبلي گفته شده بود كه امامت خود را به عيسي مسيح واگذار خواهد كرد. ابوالحسن آبُري (متوفاي 363 ق/ 959 م) در كتاب خود تحت عنوان مناقب الشافعي مدعي تواتر كلي روايات مربوط به مهدي شده كه اين اطمينان را به بار ميآورد كه او از امت اسلام خواهد بود و عيسي پشت سر او به نماز خواهد ايستاد. برخي از اعمالي كه، طبق روايات قبلي، قرار بود عيسي پس از فرودآمدن خود انجام دهد اكنون به مهدي نسبت داده مي‌شد كه در از بين بردن دجّال نيز به او كمك خواهد كرد. مهدي بسيار بيش از پيش با فتوحات پيش‌بيني شده مسلمين در روايات ملاحم پيرامون آخرالزمان، به ويژه فتح قسطنطنيه و روم مرتبط شمرده شد و حاكم كل جهان تلقي گرديد. اين گرايشات در روايات نقل شده بوسيله ابونعيم اصفهاني (متوفاي 458 ق/ 1066 م) مشهود است كه حداقل سه مجموعهِ متفاوت از احاديث مربوط به مهدي را تأليف كرده است.
بُعد تازه‌اي از احوال مهدي در كتاب التذكره ابوعبدالله قرطُبي (متوفاي 671 ق/ 1273 م) آمده است. وي رواياتي را نقل كرده كه به موجب آنها مهدي ابتدا در ماسَّه در سُوس، در دورترين نقطه غرب ظهور ميكند و پس از آن است كه دومين بيعت با او در مكه صورت ميگيرد. علاوه بر اين، سپاهي از قبايل بربر جمعآوري ميكند، و از تنگه‌هاي مختلف عبور ميكند و به اندلس مي‌رسد كه مصيبت‌ها و چپاول آنجا در گذشته به دست كافران به طور مشروح ذكر شده است. سپس مهدي در مسجد شهر سويل سخنراني ميكند، تمام مسلمين با او بيعت مي‌كنند و 70 شهر روم را تسخير مي‌كند. نهايتاً كليساي طلا (كنيسهِ الذهب) را غارت مي‌كند، اما چون پيروان او بر سر تقسيم عصاي موسي كه در آنجا پيدا ميشود به كشمكش مي‌پردازند، روم برتري مي‌يابد و قبل از پيروزي نهايي مهدي، مسلمانان را تا فَيّوم در مصر تعقيب ميكنند. اين روايات، كه طبق يكي از آنها مهدي بايد در سال 599 ق/ 1202 - 1203 م ظهور مي‌كرد، خاستگاهي جديد دارند. روايات مذكور احتمالاً ظهور مهديِ ابن تُومَرت (متوفاي 524 ق/ 1130 م) هستند اما اظهار اميدواري ميكنند كه مهدي ديگري بار ديگر اندلس را تسخير كند. ابن تومرت در توصيف خود از مهدي نامي از اين روايات نمي‌برد يا اشاره‌اي به آنها نمي‌كند. اما ابن خلدون، برخي باورهاي مشابه را توصيف ميكند كه به وسيلهِ صوفيهاي غربي، ابن قَسي (متوفاي 536 ق/ 1141 م)، ابن عربي (متوفاي 638 ق/ 1240 م)، ابن سبعين (متوفاي 623 ق/ 1226 م)، و شاگرد او ابن ابي واطيل، كه يكي از آثار ابن سبعين را نقل مي‌كند، رواج يافته‌اند. به گفتهِ ابن خلدون، اين صوفيها پيش‌بيني كرده‌اند كه مهدي در مغرب ظهور خواهد كرد. وي همچنين مي‌گويد بسياري از مردم تا زمان خود او منتظر بودند كه مهدي در قلعه (رباط) ماسَّه ظهور كند، از اين‌رو به اميد ملاقات و بيعت با او به آنجا مي‌رفتند. در آغاز قرن هشتم/ چهاردهم، مردي كه ادعا مي‌كرد مهدي موعود است، در آنجا حمايتي كسب كرده بود اما به زودي به وسيلهِ سران مَصمودَه كشته شد. اعتقاد به اينكه مهدي در مراكش ظهور مي‌كند تا دوران مدرن در آنجا رايج بوده است.
در روايات شرق و مصر اين تحول عمدتاً ناديده گرفته شده است. رساله‌هايي كه بطور خاص به مهدي پرداخته‌اند، و تعداد فراواني از روايات مجموعه‌هاي قبلي را در خود جمع كرده‌اند، به وسيلهِ راويان متأخر تأليف شده‌اند. از جمله به وسيلهِ يوسف بن يحيي مَقدسي سولمي دمشقي، نويسندهِ عِقد الدرر في اخبار المنتظر كه درسال (658 ق/ 1260 م) تأليف شده است؛ سيوطي (متوفاي 911 ق/ 1505 م) كه در رسالهِ خود تحت عنوان العَرف الوَردي في اخبار المهدي از اثر ابونعيم اصفهاني به نام <چهل روايت دربارهِ مهدي > به عنوان مبنا استفاده كرده و روايات فراواني را از منابع ديگر به آن افزوده است؛ و ابن حَجَر هَيتمي (متوفاي 973 ق/ 1565 م) كه علاوه بر نوشتن دو رساله دربارهِ مهدي، كه يكي از آنها تحت عنوان القول المختصر في علامات المهدي المنتظر موجود است، بحثي راجع به اين موضوع را در اثر ضد شيعي بحث انگيز خود به نام الصواعق المُحرِقه آورده است. گرايش كلي اين رساله‌ها هماهنگ كردن روايات مختلف بوده است. با اين حال چند مسأله همچنان موجب جر و بحث بوده است. هر چند ابونعيم اصفهاني به روشني موافق اين عقيده بود كه مهدي از سلالهِ [امام] حسين[ع] خواهد بود، ابن قَيم جوزيّه، و به دنبال او ابن حجر هيتمي معتقد بودند كه صحت رواياتي كه تصريح مي‌كنند مهدي از خاندان [امام] حسن[ع] خواهد بود، بهتر تأييد ميشود و استدلال مي‌كردند كه خداوند از اين جهت فرزندان [امام] حسن [ع] را ترجيح داده است كه [امام] حسن[ع] به اختيار خود و به خاطر دلسوزي براي امت اسلام دست از خلافت كشيد اما [امام] حسين[ع] به طمع خلافت درگير جنگ شد. اينجا نيز[جداي از بي خبري نسبت به منابع اصيل اسلامي] ، از تحليل‌هاي بي محتوايي است كه بني اميه در تخريب چهرهِ ائمه(ع) درميان افراد رواج دادند. علي هروي قاري (متوفاي 1014 ق/ 1606 م) در اثر خود به نام المشرب الوردي في مذهب المهدي اين استدلال را رد كرده است و عبدالرحمن اَيدَروسي (متوفاي 1192 ق/ 1778 م)، كه خود از فرزندان [امام] حسين[ع] است، مؤيد اين ديدگاه بود كه مهدي از خاندان [امام] حسين[ع] خواهد بود. در خصوص اقتداي عيسي به مهدي در نماز، مشكل كلامي به وجود آمده است. تفتازاني (متوفاي 792 ق/ 1390 م) در تفسير خود از عقائد نسفي گفته است كه، طبق ديدگاه صحيح‌تر، مهدي در نماز به عيسي اقتدا خواهد كرد، زيرا عيسي به عنوان پيامبر در رتبهِ ديني از او برتر است. ابن حجر هيتمي و ديگران اين ديدگاه را رد كرده‌اند. استدلال آنها اين است كه اقامهِ نخستين نماز عيسي پشت سر مهدي به معني اطاعت او از شريعت اسلام است، نه برتري مهدي. از اينرو، همانطور كه در برخي روايات آمده، ممكن است بعداً مهدي پشت سر عيسي به نماز بايستد. از سوي ديگر، سيوطي، و به دنبال او هيتمي، مخالف رواياتي هستند كه مهدي را به لحاظ مقام برتر از ابوبكر و عمر مي‌دانند و آن را در تضاد با اجماعي مي‌دانند كه به موجب آن دو خليفهِ مذكور پس از پيامبران بهترين انسانهاي روي زمين بوده‌اند. گفتني است نه تنها چنين اجماعي وجود ندارد بلكه شايد بتوان گفت اجماع به عكس است يعني پس از پيامبر اكرم(ص) هيچ كس به برتري و فضيلت علي(ع) نمي‌رسد چنانكه اهل سنت نيز چنين قائلند. علي قاري و محمد بن عبدالرسول بَرَزَنجي در اثر خود تحت عنوان الاشاعهِ في اَشراط الساعهِ (كه در سال 1076 ق/ 1665 - 1666 م به پايان رسيده است) اعتراض آنها را رد كرده‌اند. استدلال آنها اين است كه اجماع در اين مسأله به آينده تعميم نمي‌يابد. آنها تحت تأثير ديدگاه‌هاي متصوفه معتقد بودند كه مهدي به خاطر معصوم بودن در اجتهاد خود، از دو خليفه برتر است.
يك آموزه متصوفه در خصوص مهدي، به وسيلهِ ابن عربي در فصل 366 اثر خود به نام الفتوحات المكيهِ تشريح شده است. او مهدي منتظر را كه از سلالهِ [امام] حسن [ع] است، خاتم الاوصياء توصيف كرده است، درست همانطور كه [حضرت] محمد[ص] خاتم الانبياء بوده است. مهدي شريعت5 اسلام را با شمشير تحميل ميكند و عيسي يكي از وزيران او خواهد بود. او بدون تكيه بر قياس فقهي و در اجتهاد خود معصوم خواهد بود و فقهاي مذاهب با او مخالفت ميكنند، حال آنكه اولياء متصوفه به طور طبيعي حامي او خواهند بود. اين نگرشها در محافل متصوفه وابسته به تفكر ابن عربي بيشتر شرح و بسط يافته است. آموزهِ ديگر متصوفه، كه به طور كامل از سوي علي قاري رد شده است، متعلق به شيخ هندي، عبدالله هندي مخدوم الملك بود كه بر اساس تعاليم او مهدي و عيسي هر دو آموزه فقهي ابوحنفيه را به اجرا خواهند گذاشت. اين ديدگاه همچنان در زمان بَرَزَنجي به وسيلهِ يك شيخ حنفي در مدينه ترويج مي‌شد كه برزنجي موفق شد وي را از درجه اعتبار ساقط سازد. علي قاري نيز آموزه مهديه را مورد انتقاد قرار داد. مهديه معتقد بودند كه شيخ سابق آنها، كه در خراسان درگذشته بود، مهدي بوده و تمام مسلماناني را كه اين ادعا را نفي ميكردند كافر مي‌دانستند.
عليرغم تأييد اعتقاد به مهدي به وسيلهِ برخي محدثان برجسته و متصوفه، اين اعتقاد هرگز به بخش اساسي آموزهِ مذهبي اهل تسنن تبديل نشد. در عقايد اهل تسنن به ندرت به اين مسأله اشاره مي‌شود. بسياري از علماي مشهور مانند غزالي از بحث پيرامون اين موضوع خودداري كرده‌اند. اين طرز برخورد اغلب احتمالاً به خاطر ترس از تحريك نهضت‌هاي مخرّب‌گر سياسي در ميان امت اسلامي بوده تا در اثر ترديد دربارهِ صحت اعتقاد به مهدي. انتقاد صريح از اعتقاد به مهدي مانند آنچه ابن خلدون، در مقدمهِ خود انجام داده و اعتبار كليهِ احاديث مربوط به مهدي را رد كرده، از موارد استثنائي محسوب ميشود.

آموزه شيعه‌
در بين شيعيان، به ويژه گروه‌هاي راديكال‌تر، آرزوي ظهور احياگر عدل و دين معمولاً از همه شديدتر بوده است. اعتقاد به آمدن مهدي از ميان اهل بيت پيامبر، در اعتقادات شيعه راديكال، برخلاف اعتقادات اهل تسنن، به يك جنبهِ اصلي ايمان تبديل شد. همچنين از جمله اعتقادات خاص شيعه، اعتقاد عمومي بر غيبت موقت و نهايتاً بازگشت باشكوه مهدي است. از آنجا كه هر يك از اعضاي اهل بيت كه به عنوان مهدي معرفي شدند نتوانستند در طول زندگي خود انتظارات مربوط به او را برآورده سازند، پيروان آنها به آمدن مجدد او اميد بستند. اين الگو قبلاً در مورد محمد بن حنفيه كه كساني‌كه درگذشت او را انكار ميكردند به كار رفت. به اعتقاد آنها او در كوههاي رَضوا پنهان شده و روزي بازميگردد تا بر جهان حكومت كند. اعتقادات مشابهي در خصوص پسر محمد بن حنفيه، به نام ابوهاشم (متوفاي 98 ق/ 716 م)، عبدالله بن معاويهِ از جعفريه (متوفاي حدود 130 ق/ 748 م)، محمد بن عبدالله نفس الزكيه (متوفاي 145 ق/ 762 م)، [امام] جعفر صادق[ع] (متوفاي 148 ق/ 765 م) و تعداد بيشمار ديگري از علويان در قرنهاي بعد به وجود آمد. در شيعه به مهدي عموماً لقب قائم داده شده، كه شايد اولين آنها در مورد محمد بن حنفيه در زمان غيبتش باشد. گفته شده است كه ممكن است اين واژه با لقب قائم در متون آرامي سامري ارتباط داشته باشد كه در يوناني به ترجمه شده است. (مراجعه كنيد به: جي. وايدنگرن6، محمدرسول خدا(ص) و معراج او، آپسالا7 1955 ، 79 ، پي . كرون8 و رام. كوك9 ، انتشارات كمبريج 1977 ، 165) اين واژه در كاربرد سامري و عرفاني ظاهراً به معني <زنده > است. ريشهِ عربي اين واژه هر چه كه باشد، روشن است كه در كاربرد شيعي به معني كسي است كه قيام كرده و حكومت ميكند. اين واژه قبل از پايان دورهِ بني‌اميه عموماً به كار مي‌رفت و در سنت اماميه عمدتاً جايگزين واژهِ مهدي شد.
آموزهِ غيبت مهدي پس از وفات امام هفتم، موسي كاظم[ع] (183 ق/ 799 م) در ميان واقِفيه كه او را آخرين امام مي‌دانستند و انتظار داشتند به عنوان مهدي بازگردد به شدت گسترش يافته هر چند اكثر آنها معتقد بودند كه او وفات نيافته و در جايي زنده و پنهان است، اما بقيه تصور مي‌كردند كه او وفات يافته و زنده خواهد شد. آنها به گفته‌هاي منسوب به امام جعفر[ع] استناد مي‌كردند مبني بر اينكه مهدي قائم ناميده شده زيرا پس از وفات برمي‌خيزد (يقوم). يكي از بنيانگذاران واقفيه در كوفه به نام حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني كتابي را در خصوص غيبت به رشتهِ تأليف درآورده است. كتاب‌هاي ديگري وجود دارد كه معروف است كه به وسيلهِ واقفي‌هاي كوفه از جمله عبدالله بن جَبَلهِ (متوفاي 210 ق/ 834 م)، علي بن عمر اَعرج، علي بن حسن طاطَري (متوفاي 263 ق/ 876 - 877 م)، و حسن بن محمد بن سماعه (متوفاي 263 ق/ 876 - 877 م) نوشته شدهاند. ابراهيم بن صالح انماطي (اهل كوفه، در نيمهِ اول قرن سوم ق/ نهم م)، نويسندهِ كتاب الغيبهِ نيز شايد واقفي بوده است. اما، در همان زمان كتاب‌هايي نيز به وسيلهِ برخي علماي اماميه تأليف شده كه به تداوم امامت پس از موسي كاظم عقيده داشتند، مانند عباس ناشري (متوفاي 219 يا 220 ق/ 834 - 835) و فتحي علي بن حسن بن فضّال اهل كوفه.
پس پيش از غيبت امام دوازدهم كه اكثر اماميه پس از وفات امام يازدهم، حسن بن علي عسكري[عليهماالسلام] در سال 260 ق/ 874 م، او را مهدي مي‌دانستند، آموزهِ غيبت با روايات امامان كاملاً ثابت شده بود. اين روايتهاي گذشته اكنون مي‌توانست براي تأييد آموزهِ مهدويت امام دوازدهم مورد استفاده و جرح و تعديل قرار گيرد. براي مثال، روايتي از واقفيه منسوب به امام محمد باقر[ع] وجود داشت كه به وسيلهِ حسن بن علي بن حمزه نقل شده بود و اكنون براي امام دوازدهم به كار مي‌رفت: <صاحب اين امر (صاحب هذا الامر) حامل سنتي از موسي[ع]، سنتي از عيسي[ع]، سنتي از يوسف[ع]، و سنتي از [حضرت] محمد[ص] خواهد بود. به عنوان حامل سنتي از موسي، ترسان و مترصد (خائف يَترقّب) خواهد بود؛ به عنوان حامل سنتي از عيسي، آنچه دربارهِ عيسي گفته مي‌شد دربارهِ او نيز گفته خواهد شد؛ به عنوان حامل سنتي از يوسف، حبس و غيبت (السجن و الغيبهِ) در مورد او رخ خواهد داد؛ به عنوان حامل سنتي از [حضرت] محمد[ص]، با شمشير قيام خواهد كرد، از سيرهِ او تبعيت و روايات او را تفسير خواهد كرد... > اين روايت صريحاً به حبس موسي كاظم و ادعاي كذب مبني بر اينكه به دست دشمنانش كشته شده، اشاره مي‌كند. روايات واقفي ديگري منسوب به امام جعفر صادق‌ عليه‌السلام در خصوص دو غيبت مهدي وجود دارد از جمله: <صاحب اين امر دو غيبت خواهد داشت. يكي طولاني‌تر خواهد بود به طوري كه حتي خواهند گفت >او درگذشته است<؛ و برخي خواهند گفت، >كشته شده است.< هيچكس به او وفادار نميماند مگر عدهِ معدودي از پيروانش. هيچ يك از پسرانش يا هر كس ديگر از مكان او مطلع نخواهد بود مگر وكلاي او كه متصدي انجام امور مربوط به او هستند. > اين دو غيبت را به دوبار دستگيري امام موسي‌كاظم (عليه‌السلام) تعبير كرده‌اند كه پيش از آخرين حبس خود توسط هارون الرشيد كه ديگر بازنگشت مدت كوتاهي در زمان خلافت مهدي زنداني شده بود. اكنون چنين تفسير مي‌شد كه اين قبيل روايات به غيبت صغري و غيبت كبراي امام دوازدهم اشاره مي‌كنند. آموزهِ شيعهِ اثني‌عشري دربارهِ مهدي قائم و غيبت او، بر اساس روايات منسوب به امامان، به وسيلهِ محمدبن ابراهيم نُعماني (اواسط قرن چهارم ق/ دهم م) در كتاب الغيبه`، ابن بابويه (متوفاي 381 ق/ 991 م) در اكمال الدين، و شيخ طوسي (متوفاي 460 ق/ 1068 م) در كتاب الغيبهِ ، بنحوي قابل اطمينان شرح داده شده است.
روايات اماميه در خصوص احوال مهدي پس از ظهور او عمدتاً منعكس كننده روايات اهل سنت است. او صاحب شمشير خواهد بود و بر جهان حكومت خواهد كرد. عيسي پس از فرودآمدن از آسمان، در نماز به او اقتدا ميكند. اين مسأله برخلاف مورد اهل تسنن مشكل كلاني به وجود نمي‌آورد زيرا طبق آموزهِ رايج ام

مهرموعود بازدید : 22 سه شنبه 15 دی 1388 نظرات (0)
"حیدر کامل" در مقدمه کتاب خود که حدود 35 صفحه است، چنین می نویسد: میان آنچه در مورد دجال در احادیث مذکور در منابع شیعی آمده استEXtdblog.irEX

و آنچه در کتب اهل سنت در این باره آمده ، چند تفاوت وجود دارد. یکی از این تفاوت ها این است که احادیث شیعی به جزئیات مساله نظیر ولادت و کیفیت خروج او کمتر اشاره کرده اند. تفاوت دیگر اینکه مطابق احادیث شیعی خروج دجال در مقابل انقلاب امام زمان(عج) خواهد بود نه اینکه یک حرکت ابتدایی باشد و این مهدی است که دجال را به هلاکت می رساند نه عیسی. نویسنده با اشاره به این اختلافات ، تاکید می کند: آنچه مسلم است ما به عنوان یک شیعه باید به اصل خروج دجال هم چنانکه در روایات متواتر آمده است، ایمان و اعتقاد داشته باشیم اما ویژگیهای تفصیلی و جزئی این جریان از نظر روایی ثابت نشده است و شاید بتوان گفت که برخی از این جزئیات که در روایات آمده است مسائلی رمزآلود و کنایه ای هستند. کامل حیدر در بخش دیگری از مقدمه کتاب خود به منابع تحقیق خود اشاره کرده و می نویسد در صحیح مسلم و بخاری (از کتب روایی اهل سنت) به طور کلی می توان دوازده ویژگی را برای دجال و قیامش بازشناسی کرد. کافر بودن او، طول عمرش، کشته شدن او به دست مسیح،ادعای الوهیت توسط او و اینکه او به همراهش آب و آتش دارد، برخی از این ویژگیهاست. نویسنده در قسمت نسبتا مفصلی به تبیین این ویژگی ها و تفاوتهای آن آنچه در منابع شیعی آمده، می پردازد. نویسنده در ضمن بیان تفصیلی دیدگاه درست در این باره به مسایلی از قبیل مفهوم انتظار صحیح ، ویژگیهای حکومت امام زمان و بیان پیوند داستان دجال و اعتقاد به حجت بن الحسن نیز می پردازد. پس از این مقدمه، نویسنده مطالب مربوط به دجال را در ضمن صد پرسش و پاسخ تنظیم کرده است. والاتی که گاه آنها را در یک یا نصف صفحه و گاه در چندین صفحه و به صورت تفصیلی به آنها پاسخ گفته است. معنای لغوی دجال، ویژگیهای جسمانی دجال، کیفیت خروج او و وقایع آن، ویژگیهای یاران او، تفاوت میان دجال و سفیانی و کیفیت هلاکت او برخی از موضوعاتی هستند که در این سوالات مطرح شده و نویسنده به آنها پاسخ گفته است. حیدر کامل در ضمن این پرسشها به مسایل مهمی همچون اعتقاد شیعه نسبت به عیسی و نزول او در آخرالزمان، صفات عیسی مسیح، ویژگیهای آخرالزمان از دیدگاه قرآن و روایات اسلامی،جریان سفیانی، ویژگیهای زمان غیبت و مفهوم غربت اسلام، خصوصیات منتظران واقعی و کیفیت ضظهور امام زمان(عج) نیز پرداخته است. کتاب صد سوال در مورد دجال برای علاقمندان به تحقیق در زمینه علایم و ویژگیهای آخر الزمان از دیدگاه روایات که به زبان عربی مطالعه می کنند، بسیار کارگشاست. تحقیق عالمانه حیدر کامل به همراه شیوه جدیدی که در این کتاب به کار بسته است(پرسش و پاسخ) از ویژگی های این کتاب است

نویسنده: حیدر کامل
ناشر: دار المحجه البیضاء / بیروت
چاپ اول، 2005 میلادی

مهرموعود بازدید : 20 چهارشنبه 16 دی 1388 نظرات (0)

متنزیارتنامه حضرت ابوالفضل : شيخ اجل جعفر بن قولويه قمي به سند معتبر از ابو حمزه ثمالي روايت کرده که حضرت امام صادق عليه السلام فرمود : که چون اراده کني که زيارت نمايي قبر حضرت عباس بن عليابوالفضل العباسعليه السلام را و آن بر کنار فرات محاذي حاير است مي ايستي بر در روضه و ميگوييي :

EXtdblog.irEX

بِسْمِ الله الْرَّحْمٰنِ الْرَّحیمْ

« سلامُ اللهِ و سلامُ ملائکِتهِ المُقرّبين و أَنبيائِهِ المُرسَلين وَ عِبادِه الصّالحين وَ جَميع الشُهداءِ وَ الصِّديقينَ وَ الزّاکياتُ الطّيباتُ فيمَا تَغتَدي و تَروحُ عَليکَ يابنَ اميرِالمؤمنين ، أُشهِدُ لَکَ بِالتَّسليمِ و التّصديقِ وَالوَفاءِ والنَّصيحَةِ لِخَلَفِ النَّبيِّ صَلَّي اللهُ عليهِ و الِهِ المُرسَل وَ السِّبطِ المُنتَجَب وَ الدَّليلِ العالِمِ و الوَصِيِّ المُبلِّغِ وَ المَظلومِ المُهتَضَمِ ، فَجَزَاکَ اللهُ عَن رَسولِهِ و عَن أميرِ المؤمنينَ و عَنِ الحَسَنِ و الحُسينِ صَلواتُ اللهِ عَليهِم أفضَلَ الجَزاءِ بِما صَبَرتَ وَاحتَسبتَ و أعَنتَ فَنِعمَ عُقبَي الدّار ، لَعَنَ اللهُ مَن قَتَلکَ و لَعَنَ اللهُ مَن جَهِلَ حَقَّکَ وَاستَخَفَّ بِحُرمَتِکَ وَ لَعَنَ اللهُ مَن حَالَ بَينَکَ وَ بَينَ ماءِ الفُراتِ أَشهدُ أنَّکَ قُتِلتَ مَظلومًا و أنَّ اللهَ مُنجِزٌ لَکُم مَا وَعَدَکم جِئتُکَ يَا بنَ اميرِالمُؤمنين وَافِدًا اِليکُم وَ قَلبي مُسَلِّمٌ لَکُم وَ تَابِعٌ و اَنَا لَکُم تَابِعٌ وَ نُصرَتي لَکُُم مُعَدةٌ حتّي يَحکُمَ اللهُ وَ هُوَ خَيرُ الحاکمين فَمَعَکُم مَعَکُم لَا مَعَ عَدوِّکُم اِنّي بِکُم وَ بِإيابِکُم مِنَ المُؤمنينَ وَ بِمَن خَالَفَکُم وَ قَتَلَکُم مِنَ الکافرينَ قَتَلَ اللهُ أمّةً قَتَلَتکُم بِالايدي وَ اَلسُن »

پس داخل روضه شده و خود را به ضريح بچسبان وبگو :

« اَلسّلامُ عليکَ ايُّها العبدُ الصّالحُ المطيعُ للهِ وَ لِرسولهِ و لِأميرِلمؤمنينَ وَ الحسنِ و الحسينِ صلّي اللهُ عليهم و سَلَّم ، السلامُ عليکَ و رحمةُ اللهِ و برکاتُهُ و مغفرتُهُ و رِضوانُهُ و عَلي روحِکَ و بَدَنِکَ أَشهدُ و أُشهدُ اللهَ أنَّکَ مَضَيتَ عَلي مَا مَضي بِهِ البَدريّونَ وَ المجاهدونَ في سبيلِ اللهِ المناصحونَ في جِهادِ أعدائِهِ المُبالغونَ في نُصرةِ اَوليائِهِ الذّابونَ عَن أحبائِهِ فَجَزاکَ اللهُ أفضَلَ الجَزاءِ و أوفَرَ الجَزاءِ و أوفي جزاءِ اَحَدٍ مِمَن وَفَي بِبَيعَتِهِ وَاستَجابَ لهُ دَعوتَهُ وَ أطَاعَ وُلاة أمرِهِ أشهدُ أنکَ قَد بَالغتَ فِي النصيحة و أعطَيتَ غايةَ المَجهود فَبَعَثَکَ اللهُ في الشُّهداءِ و جَعَلَ روحَکَ مَعَ ارواحَ السُّعداءِ و أعطاکَ مِن جِنانِهِ اَفسَحَها مَنزلًا وَ افضَلها غُرَفًا وَ رَفَعَ ذکرکَ في عليّينَ وَ حَشَرَکَ مَعَ النّبيينَ و الصّديقينَ و الشّهداءِ والصّالحينَ و حَسُنَ أولئکَ رَفيقًا أشهدُ أنّکَ لَم تَهِن و لَم تَنکُل و أنکَ مَضَيتَ علي بصيرةٍ مِن أمرِکَ مُقتديًا بِالصالحينَ و مُتبعًا للنّبيّينَ فَجَمَعَ اللهُ بَينَنا و بينکَ و بينَ رسولِهِ و اوليائِهِ في منازلِ المخبتينَ فإنه أرحمُ الراحمينَ »

منبع : مفاتیح الجنان

مهرموعود بازدید : 16 چهارشنبه 16 دی 1388 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ وَعَنْ والِدَىَّ وَوَُلَْدى وَعَنّى مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيَّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وَاَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ اَللّهُمَّ اِنّى اُجَدِّدُ لَهُ فى هذَا الْيَوْمِ وَفى كُلِّ يَوْمٍ عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً فى رَقَبَتى اَللّهُمَّ كَما شَرَّفْتَنى بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ فَصَلِّ عَلى مَوْلاىَ وَسَيِّدى صاحِبِ الزَّمانِ وَاجْعَلْنى مِنْ اَنْصارِهِ وَاَشْياعِهِ وَالذّآبّينَ عَنْهُ وَاجْعَلْنى مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فِى الصَّفِّ الَّذى نَعَتَّ اَهْلَهُ فى كِتابِكَ فَقُلْتَ صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسوُلِكَ وَآلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اَللّهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فى عُنُقى اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِاَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ وَرَبَّ الْكُرْسِىِّ الرَّفيعِ وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْأِنْجيلِ وَالزَّبُورِ وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ وَالْأَنْبِيآءِ وَالْمُرْسَلينَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَريمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ يا حَىُّ يا قَيُّومُ اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذى اَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ وَبِاسْمِكَ الَّذى يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْأخِرُونَ يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَىٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَىٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَىَّ يا مُحْيِىَ الْمَوْتى وَمُميتَ الْأَحْيآءِ يا حَىُّ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقآئِمَ بِاَمْرِكَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ و عَلى ابآئِهِ الطَّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها وَعَنّى وَعَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وَاَحاطَ بِهِ كِتابُهُ اَللّهُمَّ اِنّى اُجَدِّدُ لَهُ فى صَبيحَةِ يَوْمى هذاوَما عِشْتُ مِنْ اَيَّامى عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فى عُنُقى لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ وَالذَّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ فى قَضآءِ حَوآئِجِهِ وَالْمُمْتَثِلينَ لِأَوامِرِهِ وَالْمُحامينَ عَنْهُ وَالسَّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَيْنى وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَاَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفى مُجَرِّداً قَناتى مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى اَللّهُمَّ اَرِنىِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ وَاكْحَلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ منِّى اِلَيْهِ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَاَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بى مَحَجَّتَهُ وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَاَحْىِ بِهِ عِبادَكَ فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِى النَّاسِ فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلاَّ مَزَّقَهُ وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَاْسِ الْمُعْتَدينَ اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ اَللّهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَريهُ قَريباً بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ يا صاحِبَ الزَّمانِ

مهرموعود بازدید : 26 چهارشنبه 16 دی 1388 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلْحَمْدُ لله رَبِّ الْعالَمینَ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً، اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضاؤُکَ فى أَوْلِیائِکَ الَّذینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دینِکَ، إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزیلَ ما عِنْدَکَ ، مِنَ النَّعیمِ الْمُقیمِ، الَّذى لا زَوالَ لَهُ وَ لَا اضْمِحْلالَ، بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فى دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْیا الدَّنِیَّةِ، وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها، فَشَرَطُوا لَکَ ذلِکَ، وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ، فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ، وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّکْرَ الْعَلِىَّ، وَالثَّناءَ الْجَلِىَّ، وَ أَهْبَطْتَ عَلَیْهِمْ مَلائِکَتَکَ، وَ کَرَّمْتَهُمْ بِوَحْیِکَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِکَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّریعَةَ إِلَیْکَ، وَالْوَسیلَةَ إِلى رِضْوانِکَ، فَبَعْضٌ أَسْکَنْتَهُ جَنَّتَکَ، إِلى أَنْ أَخْرَجْتَهُ مِنْها، وَ بَعْضٌ حَمَلْتَهُ فى فُلْکِکَ، وَ نَجَّیْتَهُ وَ مَنْ آمَنَ مَعَهُ مِنَ الْهَلَکَةِ بِرَحْمَتِکَ، وَ بَعْضٌ اتَّخَذْتَهُ لِنَفْسِکَ خَلیلاً، وَ سَأَلَکَ لِسانَ صِدْقٍ فِى الْآخِرینَ، فَأَجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذلِکَ عَلِیّاً، وَ بَعْضٌ کَلَّمْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ تَکْلیماً، وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنْ أَخیهِ رِدْءاً وَ وَزیراً، وَ بَعْضٌ أَوْلَدْتَـهُ مِنْ غَـیْـرِ أَبٍ، وَ آتَـیْـتَـهُ الْبـَیِّـنـاتِ، وَ أَیَّـدْتَـهُ بِـرُوحِ الْـقُـدُسِ وَ کُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَریعَةً، وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنْهاجاً، وَ تَخَیَّرْتَ لَهُ أَوْصِیاءَ، مُسْتَحْفِظاً بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ، مِنْ مُدَّةٍ إِلى مُدَّةٍ، إِقامَةً لِدینِکَ، وَ حُجَّةً عَلى عِبادِکَ وَ لِئَلّا یَزُولَ الْحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِوَ یَغْلِبَ الْباطِلُ عَلى أَهْلِهِ، وَلا یَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً مُنْذِراً، وَ أَقَمْتَ لَنا عَلَماً هادِیاً، فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى، إِلى أَنِ انْتَهَیْتَ بِالْأَمْرِ إِلى حَبیبِکَ وَ نَجیبِکَ، مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَکانَ کَمَا انْتَجَبْتَهُ، سَیِّدَ مَنْ خَلَقْتَهُ، وَ صَفْـوَةَ مَنِ اصْطَفَیْتَهُ، وَ أَفْضَلَ مَنِ اجْتَبَیْتَهُ، وَ أَکْرَمَ مَنِ اعْتَمَدْتَهُ ، قَدَّمْتَهُ عَلى أَنْبِیائِکَ، وَ بَعَثْتَهُ إِلَى الثَّقَلَیْنِ مِنْ عِبادِکَ، وَ أَوْطَأْتَهُ مَشارِقَکَ وَ مَغارِبَکَ، وَ سَخَّرْتَ لَـهُ الْـبُـراقَ وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلى سَمائِکَ، وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما کـانَ وَ مـا یَکُـونُ إِلَى انْقِضاءِ خَلْقِکَ،ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ، وَ حَفَفْتَهُ بِجَبْرَئیلَ وَ میکائیلَ، وَالْمُسَوِّمینَ مِنْ مَلائِکَتِکَ، وَ وَعَدْتَهُ أَنْ تُظْهِرَ دینَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ، وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ وَ ذلِکَ بَعْدَ أَنْ بَوَّأْتَهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ مِنْ أَهْلِهِ، وَ جَعَلْتَ لَهُ وَ لَهُمْ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ، لَلَّذى بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمینَ، فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً، وَ قُلْتَ:إِنَّما یُـریـدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الـرِّجْسَ أَهْـلَ الْبَیْتِ، وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً، ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، مَوَدَّتَهُمْ فى­کِتابِکَ، فَقُلْتَ: قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً، إِلَّا­الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ قَلْتَ:­ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ وَ قُلْتَ: ما أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ­، إلّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبیلاً، فَکانُوا هُمُ السَّبیلَ إِلَیْکَ، وَالْمَسْلَکَ إِلى رِضْوانِکَ، فَلَمَّا­انْقَضَتْ أَیّامُهُ، أَقامَ وَلِیَّهُ عَلِىَّ بْنَ أَبى طالِبٍ، صَلَواتُکَ عَلَیْهِما وَ آلِهِما، هادِیاً إِذْ کانَ هُوَ الْمُنْذِرَ، وِ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ، فَقالَ وَالْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ قالَ: مَنْ کُنْتُ أَنَا نَبِیَّهُ فَعَلِىٌّ أَمیرُهُ، وَ قالَ: أَنَا وَ عَلِىٌّ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ، وَ سائِرُ ­النّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتّى، وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هرُوْنَ مِنْ مُوسى، فَقالَ لَهُ: أَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هرُوْنَ مِنْ مُوسى، إِلّا أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَیِّدَةَ نِساءِ الْعالَمینَ، وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ ما حَلَّ لَهُ، وَ سَدَّ الْأَبْوابَ إِلّا بابَهُ، ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِکْمَتَهُ، فَقالَ: أَنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بابُها، فَمَنْ أَرادَ الْمَدینَةَ وَالْحِکْمَةَ فَلْیَأْتِها مِنْ بابِها، ثُمَّ قالَ: أَنْتَ أَخى وَ وَصِیّى وَ وارِثى، لَحْمُکَ مِنْ لَحْمى، وَ دَمُکَ مِنْ دَمى، وَ سِلْمُکَ سِلْمى، وَ حَرْبُکَ حَرْبى، وَالْإیمانُ مُخالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَما خالَطَ لَحْمى وَ دَمى، وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلیفَتى، وَ أَنْتَ تَقْضى دَیْنى، وَ تُنْجِزُ عِداتى، وَ شیعَتُکَ عَلى مَنابِرَ مِنْ نُورٍ، مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلى فِى الْجَنَّةِ، وَ هُمْ جیرانى، وَ لَوْلا أَنْتَ یا عَلِىُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى، وَ کانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمى، وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتینَ، وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقیمَ، لا یُسْبَقُ بِقَرابَةٍ فى رَحِمٍ، وَ لا بِسابِقَةٍ فى دینٍ، وَلا یُلْحَقُ فى مَنْقَبَةٍ مِنْ مَناقِبِهِ، یَحْذُو حَذْوَ­الرَّسُولِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِما وَآلِهِما، وَ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْویلِ، وَلا تَأْخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ، قَـدْ وَتَـرَ فیهِ صَنادیدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ، فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً، بَدْرِیَّةً وَ خَیْبَرِیَّةً وَ حُنَیْنِیَّةً وَ غَیْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ، وَ أَکَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِهِ، حَتّى قَتَلَ النّاکِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ وَ لَمّا قَضى نَحْبَهُ، وَ قَتَلَهُ أَشْقَى الْآخِرینَ، یَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلینَ، لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،فِى الْهادینَ بَعْدَ الْهادینَ، وَالْأُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلى مَقْتِهِ، مُجْتَمِعَةٌ عَلى قَطیعَةِ رَحِمِهِ، وَ إِقْصاءِ وُلْدِهِ، إِلَّا الْقَلیلَ مِمَّنْ وَفی لِرِعایَةِ الْحَقِّ فیهِمْ، فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَ سُبِىَ مَنْ سُبِىَ، وَ أُقْصِىَ مَنْ أُقْصِىَ، وَ جَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِما یُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ، إِذْ کانَتِ الْأَرْضُ لِلَّهِِ، یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ، وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ، وَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً، وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ، فَعَلَىالْأَطائِبِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِما وَ آلِهِما، فَلْیَبْکِ الْباکُونَ، وَ إِیّاهُمْ فَلْیَنْدُبِ النّادِبُونَ، وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَذْرِفِ الدُّمُوعُ ، وَلْیَصْرُخِ الصّارِخُونَ، وَ یَضِجَّ الضّاجُّونَ، وَ یَعِجَّ الْعاجُّونَ، أَیْنَ الْحَسَنُ أَیْنَ الْحُسَیْنُ؟ أَیْنَ أَبْناءُ الْحُسَیْنِ؟ صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ، وَ صادِقٌ بَعْدَ صادِقٍ، أَیْنَ السَّبیلُ بَعْدَ السَّبیلِ؟أَیْنَ الْخِیَرَةُ بَعْدَ الْخِیَرَةِ؟أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟أَیْنَ الْأَقْمارُ الْمُنیرَةُ؟أَیْنَ الْأَنْجُمُ الزّاهِرَةُ؟أَیْنَ أَعْلامُ الدّینِ، وَ قَواعِدُ الْعِلْمِ؟أَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلُوا مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِیَةِ؟ أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ؟أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ؟أَیْنَ الْمُرْتَجى لِإِزالَةِ الْجَورِ وَالْعُدْوانِ؟أَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدیدِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ؟أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّریعَةِ؟أَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیاءِ الْکِتابِ وَ حُدُودِهِ؟أَیْنَ مُحْیى مَعالِمِ الدّینِ وَ أَهْلِهِ؟أَیْنَ قاصِمُ شَوْکَةِ الْمُعْتَدینَ؟ أَیْنَ هادِمُ أَبْنِیَةِ الشِّرْکِ وَالنِّفاقِ؟أَیْنَ مُبیدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ؟أَیْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَىِّ وَالشِّقاقِ؟ أَیْنَ طامِسُ آثارِ الزَّیْغِ وَالْأَهْواءِ؟ أَیْنَ قاطِعُ حَبائِلِ الْکِذْبِ وَالْاِفْتِراءِ؟ أَیْنَ مُبیدُ الْعُتاةِ وَالْمَرَدَةِ؟ أَیْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنادِ وَالتَّضْلیلِ وَالْإِلْحادِ؟ أَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیاءِ، وَ مُذِلُّ الْأَعْداءِ؟ أَیْنَ جامِعُ الْکَلِمَةِ عَلَى التَّقْوى؟ أَیْنَ بابُ اللَّهِ الَّذى مِنْهُ یُؤْتى؟ أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذى إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ؟ أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَالسَّماءِ؟ أَیْنَ صاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ ناشِرُ رایَةِ الْهُدى؟ أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا؟ أَیْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیاءِ وَ أَبْناءِ الأَنْبِیاءِ؟ أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ؟ أَیْنَ الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَیْهِ وَافْتَرى؟ أَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذى یُجابُ إِذا دَعی؟ أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى؟ أَیْنَ ابْنُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى؟ وَابْنُ عَلِىٍّ الْمُرْتَضى؟ وَابْنُ خَدیجَةَ الْغَرّاءِ؟ وَابْنُ فاطِمَةَ الْکُبْرى؟ بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى وَ نَفْسى لَکَ الْوِقاءُ وَالْحِمى، یَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبینَ، یَابْنَ النُّجَباءِ الْأَکْرَمینَ، یَابْنَ الْهُداةِ الْمَهْدِیّینَ، یَابْنَ الْخِیَرَةِ الْمُهَذَّبینَ یَابْنَ الْغَطارِفَةِ الْأَنْجَبینَ، یَابْنَ الْأَطائِبِ الْمُطَهَّرینَ، یَابْنَ الْخَضارِمَةِ الْمُنْتَجَبینَ، یَابْنَ الْقَماقِمَةِ الْأَکْرَمینَ، یَابْنَ الْبُدُورِ الْمُنیرَةِ، یَابْنَ السُّرُجِ الْمُضیئَةِ، یَابْنَ الشُّهُبِ الثّاقِبَةِ، یَابْنَ الْأَنْجُمِ الزّاهِرَةِ، یَابْنَ السُّبُلِ الْواضِحَةِ، یَابْنَ الْأَعْلامِ اللّائِحَةِ، یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَةِ، یَابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَةِ، یَابْنَ الْمَعالِمِ الْمَأْثُورَةِ، یَابْنَ الْمُعْجِزاتِ الْمَوْجُودَةِ، یَابْنَ الدَّلائِلِ الْمَشْهُودَةِ، یَابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقیمِ، یَابْنَ النَّبَأِ الْعَظیمِ، یَابْنَ مَنْ هُوَ فى أُمِّ الْکِتابِ لَدَى اللَّهِ عَلِىٌّ حَکیمٌ، یَابْنَ الْآیاتِ وَالْبَیِّناتِ، یَابْنَ الدَّلائِلِ الظّاهِراتِ، یَابْنَ الْبَراهینِ الْواضِحاتِ الْباهِراتِ، یَابْنَ الْحُجَجِ الْبالِغاتِ، یَابْنَ النِّعَمِ السّابِغاتِ، یَابْنَ طه وَالْمُحْکَماتِ، یَابْنَ یس وَالذّارِیاتِ، یَابْنَ الطُّورِ وَالْعادِیاتِ، یَابْنَ مَنْ دَنی فَتَدَلّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى، دُنُوّاً وَاقْتِراباً مِنَ الْعَلِىِّ الْأَعْلى، لَیْتَ شِعْرى أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوى، بَلْ أَىُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرى، أَبِرَضْوى أَوْ غَیْرِها أَمْ ذى طُوى؛ عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى، وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى، عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ تُحیطَ بِکَ دُونَىِ الْبَلْوى، وَلا یَنالُکَ مِنّى ضَجیجٌ وَلا شَکْوى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا، بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا، بِنَفْسى أَنْتَ أُمْنِیَّةُ شائِقٍ یَتَمَنّى، مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکَراً فَحَنّا بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ عَقیدِ عِزٍّ لا یُسامى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ أَثیلِ مَجْدٍ لا یُجارى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نَصیفِ شَرَفٍ لا یُساوى إِلى مَتى أَحارُ فیکَ یا مَوْلاىَ وَ إِلى مَتى، وَ أَىَّ خِطابٍ أَصِفُ فیکَ وَ أَىَّ نَجْوى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أُجابَ دُونَکَ وَ أُناغى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَبْکِیَکَ وَ یَخْذُلَکَ الْوَرى عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ یَجْرِىَ عَلَیْکَ دُونَهُمْ ما جَرى هَلْ مِنْ مُعینٍ فَأُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ وَالْبُکاءَ؟ هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُساعِدَ جَزَعَهُ إِذا خَلا؟ هَلْ قَذِیَتْ عَیْنٌ فَساعَدَتْها عَیْنى عَلَى الْقَذى؟ هَلْ إِلَیْکَ یَابْنَ أَحْمَدَ سَبیلٌ فَتُلْقى؟ هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنا مِنْکَ بِعِدَهٍ فَنَحْظى؟ مَتى نَرِدُ مَناهِلَکَ الرَّوِیَّةَ فَنَرْوى؟ مَتى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِکَ فَقَدْ طالَ الصَّدى؟ مَتى نُغادیکَ وَ نُراوِحُکَ فَنُقِرُّ عَیْناً؟ مَتى تَرانا وَ نَراکَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُرى؟ أَتَرانا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ تَأُمُّ الْمَلَأَ، وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلاً؟ وَ أَذَقْتَ أَعْداءَکَ هَواناً وَ عِقاباً، وَ أَبَرْتَ الْعُتاةَ وَ جَحَدَةَ الْحَقِّ، وَ قَطَعْتَ دابِرَ الْمُتَکَبِّرینَ، وَاجْتَثَثْتَ أُصُولَ الظّالِمینَ، وَ نَحْنُ نَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِِ رَبِّ الْعالَمینَ اَللّهُمَّ أَنْتَ کَشّافُ الْکُرَبِ وَالْبَلْوى، وَ إِلَیْکَ أَسْتَعْدى فَعِنْدَکَ الْعَدْوى، وَ أَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَالدُّنْیا، فَأَغِثْ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ. عُبَیْدَکَ الْمُبْتَلى، وَ أَرِهِ سَیِّدَهُ یا شَدیدَ الْقُوى، وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسى وَالْجَوى، وَ بَرِّدْ غَلیلَهُ یا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى، وَ مَنْ إِلَیْهِ الرُّجْعى وَالْمُنْتَهى، اَللّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبیدُکَ التّائِقُونَ إِلى وَلِیِّکَ، الْمُذَکِّرِ بِکَ وَ بِنَبِیِّکَ، خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً وَ مَلاذاً، وَ أَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَ مَعاذاً، وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنینَ مِنّا إِماماً، فَبَلِّغْهُ مِنّا تَحِیَّةً وَ سَلاماً، وَ زِدْنا بِذلِکَ یا رَبِّ إِکْراماً، وَاجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنا مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً، وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَکَ بِتَقْدیمِکَ إِیّاهُ أَمامَنا، حَتّى تُورِدَنا جِنانَکَ، وَ مُرافَقَةَ الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصائِکَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ، وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ رَسُولِکَ السَّیِّدِ الْأَکْبَرِ، وَ صَلِّ عَلى أَبیهِ السَّیِّدِ الْأَصْغَرِ، وَ جَدَّتِهِ الصِّدّیقَةِ الْکُبْرى، فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ، وَ عَلى مَنِ­اصْطَفَیْتَ مِنْ آبائِهِ الْبَرَرَةِ، وَ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَ أَکْمَلَ وَ أَتَمَّ وَ أَدْوَمَ وَ أَکْثَرَ وَ أَوْفَرَ ما صَلَّیْتَ عَلى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیائِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ، وَ صَلِّ عَلَیْهِ صَلاةً لا غایَةَ لِعَدَدِها، وَ لا نِهایَةَ لِمَدَدِها، وَ لا نَفادَ لِأَمَدِها اَللّهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ وَ أَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ، وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِیاءَکَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْداءَکَ، وَ صِلِ اللّهُمَّ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ، وُصْلَةً تُؤَدّى إِلى مُرافَقَةِ سَلَفِهِ وَاجْعَلْنا مِمَّنْ یَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ یَمْکُثُ فى ظِلِّهِمْ، وَ أَعِنّا عَلى تَأْدِیَةِ حُقُوقِهِ إِلَیْهِ، وَالْاِجْتِهادِ فى طاعَتِهِ، وَاجْتِنابِ مَعْصِیَتِهِ، وَامْنُنْ عَلَیْنا بِرِضاهُ، وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ، وَ دُعاءَهُ وَ خَیْرَهُ، ما نَنالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِکَ، وَ فَوْزاً عِنْدَکَ، وَاجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقْبُولَةً، وَ ذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً، وَ دُعاءَنا بِهِ مُسْتَجاباً؛ وَاجْعَلْ أَرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوطَةً، وَ هُمُومَنا بِهِ مَکْفِیَّةً، وَ حَوائِجَنا بِهِ مَقْضِیَّةً، وَ أَقْبِلْ إِلَیْنا بِوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَاقْبَلْ تَقَرُّبَنا إِلَیْکَ، وَانْظُرْ إِلَیْنا نَظْرَةً رَحیمَةً، نَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرامَةَ عِنْدَکَ، ثُمَّ لا تَصْرِفْها عَنّا بِجُودِکَ، وَاسْقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، بِکَأْسِهِ وَ بِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً، هَنیئاً سائِغاً، لا ظَمَاَ بَعْدَهُ، یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.

تعداد صفحات : 43

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 270
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 293
  • بازدید ماه : 398
  • بازدید سال : 960
  • بازدید کلی : 10,542